نما۳۰ | امید جوانبخت: حدود دو ماهی پس از قتل فجیع داریوش مهرجویی به زادروزش رسیدهایم. نخستین زادروزی که بیحضورش، تاثیر میراث باشکوهی که به یادگار گذاشته یادآور میشود. چنین پایانی برای هنرمند فرهیخته و اثرگذاری چون او واقعا به ذهن کسی خطور هم نمیکرد. پایانی خشونتآمیز و خونبار که واقعا برای هرکس هولناک است هرچند گهگاه در روزنامهها مشابه این حوادث فجیع دیده میشود اما بیش از ابعاد فیزیکی این فاجعه سرنوشت غمبار نسلی از بزرگان فرهنگ و هنر است که شرایط نامساعد فرهنگی را برای آنها رقم میزند.
هنرمند خلاقی چون مهرجویی برای پشت سر گذاشتن ممیزیهای گوناگون دایم میبایست تغییر مسیر دهد. او تا فیلم سنتوری و حدود هفتاد سالگی با مهارت، گیر و گرفتهای آوار شده بر فیلمهایش را با ایجاد مسیری جدید پشت سر میگذاشت و نمیگذاشت عوامل فرساینده ذهن و روح به آثارش رخنه کرده و آنها را کماثر و بیرمق کند.
به یاد دارم در دوران نامساعد فرهنگی میانه دهه هفتاد (پیش از دوران اصلاحات) که اهرم پرفشار نظارت و ممیزی فیلمهای معدود همتایان قدیمی و خوشفکرِ او را با انتقادات زیادی مواجه کرده بود مهرجویی با پری و لیلا با هوشمندی توانست از آن مهلکه به سلامت گذر کند اما پس از سنتوری، فشارهای روحی و اقتصادی ناشی از توقیف فیلم، به تدریج به آثارش هم رخنه کرد و آنها را (بهرغم نگاه شریف و سلامتش) کمرمق و کمتاثیر کرد. این فشارها و تالمات کار را به جایی رساند که پس از ماجراهایی که بر سر راه اکران آخرین فیلمش لامینور پیش آمد همه با چهره دیگری از مهرجویی مواجه شدند. مهرجویی که همیشه به خونسردی و آرامش شهره بود نمیتوانست عصبیت و پرخاش بیسابقهاش به شرایط فرهنگی موجود را کنترل کند و عدهای را نگران سلامتیاش کرد و مرگ خونبار او چندی پس از این اتفاقات، پایان بسیار تلخی بر زندگی هنرمندی بود که همچون بسیاری دیگر به ناگزیر روز به روز از روزگار اوجشان فاصله میگیرند.
گریه و اندوه کیمیایی در مراسم تشییع این دوست قدیمیاش (درحالی که با یکدست لبه تابوت مهرجویی را گرفته بود) که غمبارتر از ضجههای رضا در فراغ دوستش آقا جلال (در فیلم دندان مار) بود، شاید برای نسلی بود که هر چند از اصل نیفتادند اما آنها را به تدریج از اسب به زیر کشیدند. او (همچون پایانِ فیلم گروهبان) بالای سر رفیق با زخم و خون ازپا افتادهاش ایستاد و با چشمانی غمبار و اشکآلود دستش را به احترامِ نسلی بالا آورد که حتی سایه حضورشان را نیز تاب نمیآورند.
کارنامه کاری مهرجویی با وجود اوج و فرودهای سینمایی همواره شریف و دغدغهمند بود و او هیچگاه خود را در گرداب روزمرّگیها و سفارشها نینداخت هرچند که ممیزیها و سختگیریهایی که همیشه گریبانگیر فیلمسازان اندیشمندی چون او بوده و مسیر فیلمسازیاش را دستخوش تغییراتی کرد و او مجبور بود در هر زمان فیلمنامهای را برای ساخت انتخاب کند که بتواند از لابیرنتهای عجیب و غریب ممیزیهای نامعین گذر کند (که البته در مواردی هم ناموفق بود) و تاوان استقلال نگاهش را نیز با تلف شدن سالهایی از عمر و ساخته نشدن طرحها و فیلمنامههای ارزشمندش پرداخت که اگر بیش از آثار ساختهشده نباشد کمتر هم نبود. مهرجویی با اینکه در دانشگاه معتبر UCLA فلسفه خوانده و با فرهنگ، هنر و سینمای روز دنیا آشنا بود، زیست و آثارش مشحون از گرایشهای بومی و عِرق و آداب ایرانی بود و این ترکیب هویت و اصالتی به آثارش میداد که در این روزگار کمیاب است.
او در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه با ساخت آثاری چون گاو (۴۸)، آقای هالو (۴۹)، پستچی (۵۱) و دایره مینا (۵۳) یکی از پیشگامان مهم سینمای نوگرای موسوم به موج نو بود و پس از انقلاب نیز با ساخت ۱۹ فیلم که شاخصترینشان اجارهنشینها (۶۵)، هامون (۶۸)، بانو (۶۹)، سارا (۷۱)، پری (۷۳)، درخت گلابی (۷۶)، میهمان مامان (۸۲) و سنتوری (۸۶) است به عنوان یکی از فیلمسازان مهم و تاثیرگذارِ فرهنگی به حساب میآید که حدود چهار دهه توانست موضوعاتی مهم را در قالبی که علاوه بر اغنای روشنفکران و منتقدین برای طبقه متوسط سینمارو نیز جذاب باشد بیان کند که این مهم کاری بس ارزشمند است و از هرکسی برنمیآید. او در اغلب مقولات یک یا چند اثر شاخص در کارنامه پربارش دارد. در زمینه فضای روستایی گاو و شیرک، در ارتباط با موسیقی سنتوری و لامینور، در سینمای موسوم به طنز اجارهنشینها و تا حدودی مهمان مامان و در حوزه پرداختن به ابعاد گوناگون زنان فیلمهای بانو، سارا، پری و لیلا، در حوزه سینمای شاعرانه- نوستالژیک فیلم درخت گلابی و در زمینه معضلات و مسائل اجتماعی آثاری چون دایره مینا، اجارهنشینها، بمانی و نارنجیپوش (هرچند که اغلب فیلمهایش کم یا زیاد جنبه اجتماعی را نیز دارند) و در زمینه دغدغههای فلسفی هامون و بانو. این مساله نشاندهنده نگاه دقیق و مماس به جامعه فیلمساز است و البته اشرافش به زبانِ سینما. مهرجویی شخصیت جالبی داشت که حال و هوای فیلمهایش نیز برگرفته از آن بود. از یکسو موانست و دوستی با بزرگانی چون داریوش شایگان، غلامحسین ساعدی و هژیر داریوش نشان از دغدغههای فلسفی، اجتماعی او داشت و از سویی دیگر لحن آرام، شوخطبع و توام با اعتماد به نفسش که میتوانست پیچیدهترین مسائل را به خوبی و سادگی و شیوایی بیان کند جذاب بود. این ترکیب ظاهرا نامتجانس در آثارش نیز مشهود بود و سبب میشد موضوعاتی مهم و اساسی را با ساختاری ساده و گاه طنزآمیز بیان کند که بیشتر به مذاق تماشاگر خوشتر بیاید و تعمدا از لحن عمدتا عبوس فیلمهای اجتماعی، فلسفی فاصله میگرفت. اوج این نگاه را در هامون و اجارهنشینها از مهمترین فیلمهای کارنامهاش به وضوح میتوان دید. اغلب شخصیتهای به یادماندنی فیلمهایش نیز همین گونه بودند. موفقترین بازیگران آثارش نیز همچون زندهیادان عزتالله انتظامی و خسرو شکیبایی کسانی بودند که این نوسانات شخصیتی را در لحظه بتوانند بروز دهند. مهرجویی با بهره مستقیم یا غیرمستقیم از آثار ساعدی، هدایت، گلی ترقی، مرادی کرمانی، بوخنر، سالینجر، ایبسن، بُل، گوگول و… موفقترین فیلمسازی بود که آثار ادبی را به بهترین شکل به زبان سینما بیان کرده است. او از فراغتهای اجباری و ناخواسته بین فیلمهایش با نگارش کتابهایی چون «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی»، «آن رسید لعنتی»، «سفر به سرزمین فرشتگان»، «سفرنامه» در قالبی داستانگو یا ترجمه آثاری چون «بعد زیبایی شناختی واقعیت اثر/ مارکوزه»، «جهان هولوگرافیک/ تالبوت» و «یونگ، خدایان و انسان مدرن» بهترین استفاده را در استمرار تولید و خلاقیت هنری در کارنامهاش میکرد. متاسفانه مهرجویی با این کارنامه پربار در یک دهه اخیر شرایط مساعدی نداشت (همچون اغلب همنسلانش) و به سختی موفق به ساخت فیلمی میشد. آخرین اثرش «لامینور» نیز پس از چندسال بیکاری به همت دستیار سابقش درمیشیان امکان ساخت پیدا کرد.
اکنون که این اتفاق دردناک افتاده و فیلمسازی چون مهرجویی از دست رفته اغلب منتقدان و صاحبنظران و مدیران در وصف کمالات او بسیار گفته و نوشتهاند (که به حق است) و بخشی از آنها صادقانه است اما فارغ از تالمِ این بلا، نگاهی واقعبینانه به سرنوشت سینماگران پیشرویی که شالوده سینمای هویتمند و معتبر ایران را تشکیل میدهند، بیانگر حقیقتی تاسفبار است که ما (از مدیران و تصمیمگیران تا همکاران و منتقدین و. .) هیچ توجه عمدهای که منجر به ایجاد شرایط مساعدی جهت زندگی و کار بیدغدغه بزرگان باشد انجام نمیدهیم و فقط مرثیهخوان از دست رفت آنهاییم. امیر نادری پس از آب، باد، خاک و بهرام بیضایی پس از وقتی همه خوابیم پس از انواع برخوردهای نامناسب مدیران، ممیزان و منتقدان، چنان از کار فرهنگی در این دیار دلزده شدند که با اولین فرصت پیش آمده جلای وطن کردند و در جایی دیگر فعالیتهای خود را پی گرفتند. سهراب شهیدثالث در غربت اسیر بیماری لاعلاج شد و از دست رفت، حاتمی در اوج پختگی میانسالی و دلگیر از برخوردهای نامناسب با دلشدگان و طرحهای زمین ماندهاش، برای تامین هزینههای درمانِ بیثمرش مجبور به فروش همه وسایل قدیمی شد که عمری با عشق جمع کرده بود. کیارستمی شناخته شدهترین فیلمساز ایرانی در جهان که به خاطر جنس کار وعدم اکران اغلب آثارش در ایران کمتر از بقیه درگیر ممیزی بود با چند عمل (ظاهرا) اشتباه پزشکی متاسفانه درگذشت. تقوایی نیز پس از ناکام ماندن دو پروژه زنگی و رومی و چای تلخ و ناامید از شرایط فیلمسازی به تدریج در دو دهه اخیر انزوایی تلخ و خودخواسته را در پیش گرفته است. کیمیایی هم که ترجیحش کارکردن است، با گذر از انواع موانع رسمی (مدیران و ممیزی شوراهای مختلف) و غیررسمی (تهیه سرمایه، عوامل و…) گاهی فیلمی میسازد که حضورش مغتنم است اما به همین دلایل آثارش با آنچه در شرایط طبیعی میتوانست باشد فاصله دارد. مهرجویی نیز پس از بلاهایی که بر سر سنتوری آمد به ناگزیر به سمت فیلمهایی رفت که همتراز آثار قبلیاش نبودند و برخوردهای نامناسب منتقدان با فیلمهای اخیرش ازیکسو و ماجراهایی که مدیران بر سر اکران آخرین فیلمش پیش آوردند از سویی دیگر، او را به سوی انفعال و بلاتکلیفی کشانده بود. ای کاش شرایطی وجود داشت که فیلمسازانی چون مهرجویی، خلاقیت، ذهن و فرصتهایشان در چرخههای معیوب سرمایه و بروکراسیهای اداری از تولید تا اکران مستهلک نمیشد. تاثیر کمتر آخرین فیلمهای مهرجویی (و همنسلانش) را میتوان بازتاب ذهنی ناآرام و متلاطم در تنها کارهایی دانست که شرایط ساخت یافتهاند. قتل مهرجویی به واقع فراتر از قتل یک انسان همچون تخریب بخش مهمی از میراث و هویت فرهنگی کشور است که جایگزینی برایش نمیتوان یافت یا ساخت. ٭ فرخی یزدی
هنرمند خلاقی چون مهرجویی برای پشت سر گذاشتن ممیزیهای گوناگون دایم باید تغییر مسیر دهد. او تا فیلم سنتوری و حدود هفتاد سالگی با مهارت، گیر و گرفتهای آوار شده بر فیلمهایش را با ایجاد مسیری جدید پشت سر میگذاشت و نمیگذاشت عوامل فرساینده ذهن و روح به آثارش رخنه کرده و آنها را کم اثر و بیرمق کند.
گریه و اندوه کیمیایی در مراسم تشییع این دوست قدیمیاش (درحالی که با یکدست لبه تابوت مهرجویی را گرفته بود) که غمبارتر از ضجههای رضا در فراغ دوستش آقا جلال (در فیلم دندان مار) بود، شاید برای نسلی بود که هر چند از اصل نیفتادند اما آنها را به تدریج از اسب به زیر کشیدند. او (همچون پایانِ فیلم گروهبان) بالای سر رفیق با زخم و خون از پا افتادهاش ایستاد و با چشمانی غمبار و اشکآلود دستش را به احترامِ نسلی بالا آورد که حتی سایه حضورشان را نیز تاب نمیآورند.
نگاهی واقعبینانه به سرنوشت سینماگران پیشرویی که شالوده سینمای هویتمند و معتبر ایران را تشکیل میدهند، بیانگر حقیقتی تاسفبار است که ما (از مدیران و تصمیمگیران تا همکاران و منتقدین و…) هیچ توجه عمدهای که منجر به ایجاد شرایط مساعدی جهت زندگی و کار بیدغدغه بزرگان باشد انجام نمیدهیم و فقط مرثیهخوان از دست رفت آنهاییم. امیر نادری پس از آب، باد، خاک و بهرام بیضایی پس از وقتی همه خوابیم پس از انواع برخوردهای نامناسب مدیران، ممیزان و منتقدان، چنان از کار فرهنگی در این دیار دلزده شدند که با اولین فرصت پیش آمده جلای وطن کردند و در جایی دیگر فعالیتهای خود را پی گرفتند. سهراب شهیدثالث در غربت اسیر بیماری لاعلاج شد و از دست رفت، تقوایی نیز پس از ناکام ماندن دو پروژه زنگی و رومی و چای تلخ و ناامید از شرایط فیلمسازی به تدریج در دو دهه اخیر انزوایی تلخ و خودخواسته را در پیش گرفته است./اعتماد
دلنوشته دختر داریوش مهرجویی در سالروز تولد پدر شهیدش
مونا مهرجویی دختر داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر با انتشار پستی در اینستاگرام نوشت: تولدت مبارک پاپا، افتخار منی، بخشی از روح و منی، و ممنون از تو بابت قدرتی که از خودت به من بخشیدی.
مونا مهرجویی دختر داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر با انتشار پستی در اینستاگرام نوشت:
تولدت مبارک پاپا
افتخار منی، بخشی از روح و منی، و ممنون از تو بابت قدرتی که از خودت به من بخشیدی
در آغوش میکشم نور را، چون تو در آنی
در آغوش میکشم آسمان را، چون خانهی تو آنجاست
و میبوسم صدای باران را، چون صدایی از جنس هنجرهی توست
در گوش میسپارم سمفونیهای موتزارت را، چون در آن موسیقیها شناوری
اینجا نظر بدهید