تیتر یکسینمای کالت

نقدهای قدیمی درباره فیلم کافه ستاره سامان مقدم | پرسه در محله های قدیم کودکی

افسانه بایگان در فیلم کافه ستاره

نما۳۰ | فیلم کافه ستاره ساخته سامان مقدم یکی از فیلم‌های مهم دهه ۸۰ سینمای ایران است. فیلمی پر ستاره با داستانی غیرخطی و روایتی تو در تو با فیلمنامه‌ای از پیمان معادی است. فیلمی که در زمان ساخت و اکرانش هم با واکنش‌های مختلفی روبرو شد و اقتباس فیلم از روی فیلم کوچه میداک محصول کشور مکزیک منتقدان را بر آن داشت تا درباره اثر با دید تردید نگاه کنند. اکران کافه ستاره در سینماها با فروش خوبی روبرو شد و فروش فیلم به تدریج و با تبلیغات دهان به دهان بالا رفت.

نقدهای قدیمی درباره فیلم آتش بس تهمینه میلانی | کودک درون خانم کارگردان

کافه ستاره فیلمی اپیزودیک است که در سه قسمت مختلف داستان زندگی سه زن را در یکی از محله‌های قدیمی تهران روایت می‌کند و بر اساس کوچه مداق اثر نجیب محفوظ نوشته شده‌است. این فیلم یکی از فیلمهای مورد علاقه و محبوب برخی منتقدان از جمله مسعود فراستی منتقد سرشناس و مطرح ایرانی است که این فیلم را ستوده‌است. این فیلم همچنین به نوعی بازسازی فیلم کوچه میداک است. در ادامه این گزارش نگاهی به نظر منتقدان در زمان اکران فیلم می‌اندازیم.

 

خلاصه داستان فیلم کافه ستاره

کافه ستاره، داستان زندگی سه زن به نام های فریبا، سالومه و ملوک در یکی از محله های قدیمی تهران است. فریبا زن میانسالی است که مخارج زندگی خود و خانواده اش را از اداره کردن کافه ای کوچک و حقیر در محله درمی آورد. سالومه دختر جوان زیبای محل، رویای ازدواج با پسری به نام ابی را در سر دارد، ولی پسر هیچ پولی ندارد و ملوک زن میانسالی است که عاشق یکی از جوان های محل به نام خسرو است،‌و خسرو هم او را دوست دارد، نه به عنوان همسر، چون اختلاف سنی زیادی دارند.

رویا تیموریان و افسانه بایگان در فیلم کافه ستاره

عوامل و بازیگران فیلم کافه ستاره

کارگردان : سامان مقدم، تهیه‌کننده : مصطفی شایسته – هدایت فیلم، فیلمنامه‌نویس : پیمان معادی، فیلمبردار : بهرام بدخشانی، تدوین: محمدرضا مویینی، موسیقی : امیر توسلی، عکاس : علی نیک رفتار، طراح صحنه و لباس : آیدین ظریف، طراح چهره‌پردازی : مهری شیرازی، صدا : ایرج شهزادی، امین میرشکاری، سال تولید : ۱۳۸۳، محصول : ایران، تاریخ شروع فیلم‌برداری : ۲۲ آذر ۱۳۸۳ – شمیران

بازیگران: افسانه بایگان، پژمان بازغی، هانیه توسلی، رویا تیموریان، حامد بهداد، شاهرخ فروتنیان، ایرج نوذری، مهدی صباغی، کیانوش گرامی، کوروش ستوده، با حضور: نیکو خردمند، نگار فروزنده، مسعود رایگان

فیلم کافه ستاره که پیش از این « نفستو حبس کن » نام داشت، پس از فیلمهای « سیاوش » (۱۳۷۷)، « پارتی » (۱۳۷۹) و « مکس » (۱۳۸۲) چهارمین فیلم بلند سامان مقدم است.

پشت صحنه فیلم کافه ستاره سامان مقدم

حرف‌های عوامل فیلم کافه ستاره در نشست ایسنا تابستان ۱۳۸۵

سامان مقدم | کارگردان: عوامل “کافه ستاره” در بوجود آوردن یک دنیای بی ادعا در یکی از محلات تهران به توافق رسیدند و معتقدم نوع روایت “کافه ستاره” ویژگی آن نیست، چون نوع روایت متقاطع و غیرخطی ممکن است در سینمای ایران تازگی داشته باشد اما در سینمای اروپا و آمریکا سالها قبل اتفاق افتاده است. بنابراین آنچه در “کافه ستاره” برای من جذاب بود، دنیای بی ادعا “کافه ستاره” است که تماشاگر را تحت تاثیر قرار می دهد. شکل روایت “کافه ستاره” غیر از این نوع روایت هم نمی توانست باشد، بنابراین هم اکنون اگر قرار باشد دوباره این فیلم نامه را کار کنم، چاره ای ندارم جز این که سراغ این جنس روایت بروم.  این ادعا را دارم که در سینمای ایران این شکل روایت غیرخطی وسوسه ای است که خیلی از کارگردان‌ها دارند و دلایل اینکه به سراغش نمی روند نیز کاملا مشخص است. چون بعضی ها معتقد هستند که تماشاگر ایرانی ممکن است با این نوع روایت آشنا نباشد و خسته بشود و خط اصلی فیلم را گم کند. اما من مطلقا از این موضوع نگران نبوده و نیستم چون بازتابش را در جشنواره دیدم و فکر می کنم این اولین فیلم سینمایی ایرانی است که اینگونه روایت می شود و هم اکنون که در آستانه اکران این فیلم هستیم، قول می دهم از این فیلم استقبال خوبی خواهد شد. حتی در شرایطی که فقط فیلمهای کمدی با استقبال مخاطبین روبرو می شود. رنگ این فیلم یک مقدار متفاوت است و به خاکستری می زند و روایت دیگری است. متن اولیه که آقای پیمان معادی برای ما فرستادند، متن پنج، شش صفحه ای بود، که قصه سه زن را به صورت سه اپیزود مطرح می کرد. شخصیتهای زن آن فیلم نامه تفاوت چندانی با شخصیتهای زنی که در سینمای امروز ایران هست، نداشت.

طرح اولیه به دفعات تغییر کرد و خود وی متن را چند بار نوشت و آن متن نهایی که به ما تحویل داد، با آنچه بنده در ذهن داشتم و برای بازیگران اصلی فیلم تعریف کردم، کاملا متفاوت بود. به دلیل اینکه من دنیای دیگری را برای فیلم ترسیم کردم و آنچه که آقای معادی به ما تحویل داده بود برگرفته از یک فیلم مکزیکی در آمریکای جنوبی بود و ما بی خبر، به سراغ این فیلم رفتیم. البته این بی خبری به نظرم بد نبود چون متن نهایی را که به سراغ ساخت آن رفتیم، من بازنویسی و به آنچه دوست داشتم نزدیک کردم و شبیه همان دنیای بی ادعایی شد که خودم و بازیگران فیلم به آن علاقه مند بودیم.

در سناریو داریم که “سالومه” خیلی ناراحت است، از اینکه محله رفته رفته داره خراب می شود و در آن برج می سازند و اتفاقا بطور واقعی این اتفاق برای آن محله افتاد. یعنی زمان فیلمبرداری، کم کم آن محله داشت گذشته خودش را با ساختمان سازی و فعالیتهای نوسازی از دست می داد. به هر حال از یک طرف خراب می کردند و ما به جای دیگری می رفتیم تا به فضایی که می خواستیم نزدیک شویم، الان نیز شنیده ام که متاسفانه بخشی از آن محله (امام زاده قاسم) به پارکینگ تبدیل شده است.

قصه محله ها و آدمها با آرزوهای متفاوت

هانیه توسلی | بازیگر نقش سالومه| سالومه یک دختر معمولی مثل همه دخترهایی است که در این شهر زندگی می کنند. یک دختر معمولی با ویژگی شخصیتی و ویژگی بارز معصوم بودن و به معنای واقعی، یک کاراکتر مثبت که به فکر اطرافیانش است. در کنار تمام ظرایف هنری که در “کافه ستاره” وجود دارد، این فیلم تمام تلاش خود را انجام می دهد که مخاطب عام را به معنای واقعی کلمه داشته باشد، در عین حال که می خواهد فیلم درستی باشد. من هم خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد که حتما هم می افتد و با استقبال مردم مواجه خواهد شد.

مصطفی شایسته | تهیه کننده و پخش کننده | معتقدم در مقایسه با فیلمهایی که در سینمای ایران ساخته می شود، “کافه ستاره” اصطلاحا فیلم نامه غیر متعارفی دارد، به هر حال بدیع و نو بودن آن، من را ترغیب کرد “کافه ستاره” را بسازم. یکی از مشکلاتی که سینمای ایران سالهای سال با آن دست به گریبان است انتشار کپی های غیر مجاز سینمایی است و فکر می کنم اراده قوی در تمامی نهادها و سازمانهای مربوطه برای جمع آوری آن نیاز است. مثلا اراده قوی ظرف یک مدت محدود جلو یک عده سودجو را که کنکور سراسری را بی اعتبار کردند، گرفت و اتفاق درستی برای این معضل افتاد.

افسانه بایگان و شاهرخ فروتنیان در فیلم کافه ستاره

شباهت ها و تفاوت های دو فیلم؛ کافه ستاره و کوچه میداک

محدثه واعظی پور | روزنامه همشهری | ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

زمان زیادی لازم نبود که منتقدان و اهالی سینما بفهمند کافه ستاره نسخه ایرانی فیلمی است مکزیکی به نام کوچه میداک. بعضی ها که فیلم را دیده و فراموش کرده بودند، پس از نمایش کافه ستاره در جشنواره بیست و چهارم فیلم فجر به دنبال شباهت های زیاد فیلم سامان مقدم با کوچه میداک؛ آن فیلم نه چندان مشهور مکزیکی را به یاد آوردند. اما ارزش های فیلم مقدم، ارتباط زیادی به کوچه میداک ندارد. اگرچه طرح اصلی داستان و فرم روایت عینا از کوچه میداک به فیلمنامه پیمان معادی آمده اما حاصل کار او و اجرای خوب و حرفه ای مقدم، کافه ستاره را یک سر و گردن از منبع اقتباسش بالاتر نگه داشته است. اگر معادی، اعتماد به نفس بیشتری داشت و همان ابتدا، موضوع را به کارگردان می گفت، شاید جو منفی درباره کافه ستاره به وجود نمی آمد. گاهی آدم ها برای جبران بعضی اشتباه هایشان مجبور به دادن تاوان زیادی می شوند. امیدواریم پنهان کاری پیمان معادی، ارزش های فیلم خوش ساخت سامان مقدم را کمرنگ نکند.

  • داستان و شخصیت ها

داستان کوچه میداک برگرفته از رمان کوچه مدق نوشته نجیب محفوظ مصری است. خورخه فونس (کارگردان) توانسته به خوبی قصه را بومی کند. شخصیت های اصلی فیلم که ۳ ایپزود نام آنها را بر پیشانی دارد، یک مرد، دختری جوان و زنی میانسال هستند. این ترتیب در کافه ستاره به شکلی دیگر حفظ شده. پیمان معادی، اپیزود روتیلیو را حذف کرده و فیلمنامه را با اپیزود فریبا شروع کرده؛ شخصیتی که به نوعی شبیه همسر روتیلیو است. در کوچه میداک اپیزود اول داستان مرد مسن اما منحرفی است که با وجود داشتن همسر و فرزند، دست به خلاف های اخلاقی می زند. معادی این شخصیت را تبدیل به فریدون(شاهرخ فروتنیان) همسر فریبا(افسانه بایگان) کرده. مردی که سابقه زندان دارد، خوشگذران است و زندگی فریبا را تباه کرده. این جابه جایی کاملا منطقی و پذیرفتنی است. در ضمن، کمک کرده فیلم مقدم منسجم تر شود، چون شخصیت های اصلی ۳ زن هستند که هر کدام در زندگی مشکلات و مسائلی دارند.

اپیزود دوم کافه ستاره سالومه نام دارد و شخصیت اصلی این اپیزود یکی دیگر از ساکنان محله است. دختری جوان که قرار است با ابی(پژمان بازغی) ازدواج کند. سالومه به نوعی آلمیتای کوچه میداک است که نقشش را سلما هایک بازی کرده. او هم رابطه ای عاطفی با ابل شاگرد آرایشگاه دارد. ابل در کافه ستاره تبدیل شده به ابی. جوان محجوبی که شاگرد میکانیک است و می خواهد زندگی خوبی برای سالومه (هانیه توسلی) فراهم کند. معادی این رابطه عاطفی را عینا از کوچه میداک به کافه ستاره آورده. حتی جزییاتی مثل ملاقات آلمیتا و ابل روی پشت بام تبدیل شده به دیدار سالومه و ابی. در هر دو فیلم، این زوج از هم جدا می شوند، البته در کافه ستاره آینده در ابهام می ماند. ابی زندانی می شود و سالومه برای کار به دبی می رود. اما کارگردان کوچه میداک در ایپزود چهارم که بازگشت نام دارد، به طور واضح سرنوشت آلمیتا و ابل را به تصویر می کشد. اپیزود سالومه برگرفته از ایپزود آلما در فیلم مکزیکی است.

ایپزود سوم کوچه میداک، سوزانتیا نام دارد و در کافه ستاره این اپیزود که بخش پایانی فیلم است ملوک نام دارد. ملوک (رویا تیموریان) زن میانسالی است که نسبت به دیگر شخصیت های فیلم، وضعیت مالی بهتری دارد، شباهت او به سوزانتیای کوچه میداک این است که هر دو تنها هستند و در رویاهایشان به دنبال مردی می گردند که با اسب سفید بیاید و آنها را خوشبخت کند!

در کوچه میداک مادر آلمیتا، فالگیر است و برای سوزانتیا فال می گیرد و او را به آینده امیدوار می کند. پیمان معادی شخصیت مادر را حذف کرده و به جایش سالومه با پدرش زندگی می کند که معلم نابینای بازنشسته است. سکانس فال گرفتن در کافه ستاره طور دیگری نوشته شده، اگر چه ایده اصلی از فیلم مکزیکی آمده، اما ملوک برای گرفتن فال حافظ پیش پدر سالومه(مسعود رایگان) می آید و با شنیدن غزل حافظ به این نتیجه می رسد که مرد رویاهایش به زودی سر می رسد! دلبستگی ملوک به خسرو (حامد بهداد) در کوچه میداک هم هست. چاوا پسر روتیلیو، دوست ابل معادل شخصیت خسرو است. البته در کوچه میداک، چاوا در ایپزود چهارم به همراه ابل از آمریکا برمی گردد. در حالی که ازدواج کرده و یک پسر دارد. اما در کافه ستاره خسرو موقع خروج غیرقانونی از مرز کشته می شود.

در کوچه میداک شخصیت هایی مثل فیدل، مرد کتابفروش و… که اغلب آنها را در کافه روتیلیو می بینیم، وجود دارند که در کافه ستاره حذف یا کم رنگ شده اند. به عنوان مثال می شود گفت نقش کوتاهی که مهدی صباغی بازی می کند، معادل ایرانی کتابفروشی است که پاتوقش کافه روتیلیو است و در سکانسی همسر روتیلیو با او درد دل می کند. معادی این سکانس را در کافه ستاره تبدیل کرده به سکانس گفت وگوی مادر فریبا(نیکو خردمند) با دستفروشی که کنار کوچه کتاب می فروشد.

در کافه ستاره یک شخصیت جذاب و سمپاتیک به نام کتی(نگار فروزنده) داریم که با وجود حضور کوتاه در فیلم، دوست داشتنی و به یاد ماندنی است. در کوچه میداک هم آلمیتا دوستی دارد که چند سکانس او را می بینیم. شخصیتی که ایرج نوذری بازی کرده به نوعی تلفیقی از فیدل (پیرمرد ثروتمندی که قصد ازدواج با آلمیتا را دارد) و مرد ثروتمندی که دختر جوان را به دام می اندازد، است. شاگرد روتیلیو که با سوزانتیا ازدواج می کند هم تبدیل شده به جوان یکه بزنی که در کافه با ایرج نوذری درگیر می شود و دل ملوک را به دست می آورد.

همان طور که کارگردان مکزیکی در تبدیل داستان مصری به فیلمی که نشان دهنده فضا، مناسبات و روابط مردم در محله ای فقیرنشین در مکزیک است، موفق بوده، پیمان معادی در ساخت فضایی ایرانی و قابل باور موفق بوده است. فیلمنامه کافه ستاره نسبت به کوچه میداک امتیازهای بیشتری دارد، موجز است و ریتم بهتری دارد، ذهن تماشاگر را به تکاپو می اندازد تا درباره سرنوشت کاراکترها فکر کند. اما کوچه میداک جایی برای خلاقیت باقی نمی گذارد و همه چیز را کامل و آماده در اختیار مخاطب قرار می دهد. ایپزود بازگشت در کوچه میداک کاملا زاید است و خوشبختانه این فصل در کافه ستاره وجود ندارد.

حامد بهداد و پژمان بازغی در فیلم کافه ستاره

  • کارگردانی

کارگردانی سامان مقدم در کافه ستاره نسبت به فیلم های قبلی اش رشد محسوسی داشته. او، فیلم به فیلم بهتر شده و در کافه ستاره توانسته از تجربیات گذشته به خوبی استفاده کند. کافه ستاره فیلمنامه ای با شخصیت های متعدد داشته. مقدم در انتخاب بازیگر برای بعضی از نقش ها دقت و وسواس زیادی به خرج داده. هدایت بازیگرها و یکدست کردن بازی ها امتیازی است که باید به مقدم داد. در حالی که در کوچه میداک بازی ها یک دست نیست. حرکات بازیگر نقش ابل، تصنعی و با اغراق زیادی همراه است. مخصوصا در صحنه هایی که قرار است محبت و علاقه اش را به آلمیتا نشان بدهد. در عوض، سامان مقدم سکانس های عاشقانه فیلمش را خیلی خوب کارگردانی کرده. سکانس ملاقات ابی و سالومه در شب بارانی، یا گفت و گوی آنها زمانی که هر کدام در اتاق هایشان هستند و حتی عجله ابی برای دیدار کوتاه سالومه در خیابان، خیلی خوب از کار درآمده؛ این سکانس ها، هم تاثیرگذار هستند، هم بازی های خوبی دارند. اما در کوچه میداک بازی احساساتی اغراق آمیزی دیده می شود. در سکانس وداع ابل و آلمیتا یا سکانس مرگ ابل، کارگردان به دنبال این بوده که اشک مخاطب را دربیاورد. اما مقدم، تلاشی برای این نکرده که مخاطب کافه ستاره را احساساتی کند و این امتیاز بزرگی است.

در کوچه میداک سکانس درگیری روتیلیو و همسرش، میزان توانایی های کارگردان مکزیکی در خلق یک صحنه درگیری را نشان می دهد که به شدت ضعیف و پر ایراد است. اما کافه ستاره از این گاف ها ندارد. مقدم همان قدر که در کار با بازیگران جوان موفق بوده، در هدایت بازیگران با سابقه و حرفه ای خلاقیت نشان داده. او خیلی راحت می توانست نقش ملوک را به افسانه بایگان بسپارد و برای نقش فریبا به سراغ رویا تیموریان برود. اما در انتخاب این دو بازیگر، کاملا ضد کلیشه ای عمل کرده و این ریسک را کرده که نقشی دشوار و درونی مثل فریبا را به بایگان بدهد. حضور تیموریان و مهارتش در اجرای نقشی طنزآلود، به فیلم کمک زیادی کرده است.

پژمان بازغی، نگار فروزنده، حامد بهداد، هانیه توسلی و شاهرخ فروتنیان هم عملکرد قابل توجهی دارند و انرژی قابل ملاحظه ای برای اجرای نقش ها صرف کرده اند. بازی های کافه ستاره در یاد ماندنی است.

مقدم در فضاسازی هم موفق بوده، فضای کافه ای در محله ای نه چندان مرفه، فضاسازی مجلس ختم، عروسی ملوک، خانه ملوک و… کم ایراد و تقریبا واقعی است. تلخی کافه ستاره و سرنوشت شوم آدم هایش به دلیل کارگردانی خوب مقدم، تاثیر مضاعف پیدا کرده است.

هر دو فیلم به مفهوم معصومیت از دست رفته و عشق تباه شده می پردازند، اما واقعیت این است که در کافه ستاره این مفهوم، بیشتر و به شکلی بهتر و عمیق تر نشان داده می شود. فیلم با تصویری از رویای ملوک تمام می شود. در مجلس عروسی او، همه آنهایی که روزی بودند و دیگر نیستند را سرحال و آراسته در کنار هم می بینیم و این، اندوهی خاص برای تماشاگر به همراه دارد، چون می داند که آن روزها گذشته است.

رفت و آمدهای زمانی در روایت داستان که برگ برنده کوچه میداک است، در کافه ستاره شکل پخته تری دارد. در اپیزود دوم، نمای درشتی از گریه ابی در اتومبیل می بینیم. تماشاگر احساس می کند، ابی به خاطر سالومه اشک می ریزد. در اپیزود سوم، روایت طوری پیش می رود که متوجه می شویم ابی به دلیل مرگ خسرو این طور گریه می کند. سکانسی که فریبا اتومبیلش را به تعمیرگاه ابی برده در هر سه اپیزود هست، اما هر بار بخشی از این اتفاق را می بینیم که جذابیت خاصی دارد.

  • حضور در جشنواره

کوچه میداک از جشنواره های فیلم مکزیک، جوایز متعددی به دست آورده. اما در جشنواره فجر سال گذشته نسبت به کافه ستاره به شدت بی مهری شد. فیلم می توانست در بخش های کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس، بازیگری و موسیقی سیمرغ بگیرد. نادیده گرفتن بازی های بازیگران این فیلم در جشنواره فیلم فجر جای تامل دارد.

رویا تیموریان و افسانه بایگان در فیلم کافه ستاره

نظر منتقدان درباره فیلم کافه ستاره

روزنامه اعتماد | مهر ۱۳۸۵

نقد سینمایی در این دیار، در این سال ها بیش از اینکه وظیفه خودش را پی بگیرد و به کار ویژه یک «نقد» به معنای کاملش نزدیک شود، به سمت و سوی تحلیل حاشیه ها پیش رفته است که این، خطرناک است. نمونه بارز این امر را هم در مورد فیلم «کافه ستاره» سامان مقدم دیده ایم.

انگار نه انگار که این همان فیلمی است که منتقدان سینمایی مان در نمایش جشنواره فجر حلوا حلوایش می کردند. حالا که معلوم شده که این فیلم (البته بهتر است بگوییم، فیلمنامه این فیلم) رونویسی از یک فیلم مکزیکی به نام «کوچه میداک» است، همه دماغشان را می گیرند و از کنار فیلم به آسانی رد می شوند و کسی هم کاری ندارد که اگر فیلمنامه نویس یک خبطی کرده و ناخنکی به فیلمی زده، کارگردان بدبخت چه تقصیری دارد که بهترین فیلمش و یکی از بهترین فیلم های سینمایی این سال های ایران نادیده گرفته شود و بازی های بازیگران دیده نشود و فیلمبرداری عالی کار از هرگونه تاییدی بی نصیب بماند؟ آیا این انصاف است؟

«کافه ستاره» در روایتش و در هفتاد درصد شخصیت هایش شبیه «کوچه میداک» است. این مساله یی قابل کتمان نیست.

اما این مساله نباید بهانه یی برای فراموش کردن ارزش های این فیلم باشد؛ ارزش هایی که ربطی به اقتباس یا به اصطلاح دوستان با فرهنگ منتقدمان «دزدی» از فلان فیلم و بهمان کتاب و… ندارد و در خود فیلم و کارگردانی اش ریشه دارد.

«کافه ستاره» حجم بیشتری از ایرانی بودنش را، مدیون فیلمنامه اش است. همین جوری، بی دلیل چوب بر نداریم و فیلمنامه نویس را بزنیم. او در اقتباس یا وام گیری یا حتی رونویسی اش این مساله بومی کردن را نیز لحاظ کرده است. مثلا اپیزود اول فیلم «کافه ستاره» را با فیلم مکزیکی مورد بحث اگر مقایسه کنیم، تفاوت ها و ارزش های فیلم بیشتر خودش را نشان می دهد.

سرنوشت «سالومه» (هانیه توسلی) و تفاوت آن با سرنوشت «آلما» (سلما هایک) در فیلم مکزیکی هم از آن تفاوت های ظریف است که باز هم از هوشمندی و ظرافت جایگزینی فیلمنامه نویس خبر می دهد.

در «کوچه میداک»، آلما به فساد کشیده می شود و تقریبا یک اپیزود به سرنوشت او اختصاص داده شده است.

ولی در «کافه ستاره» رفتن سالومه را می بینیم ولی سرنوشتش را نه. ممکن است او همان راه آلما را رفته باشد (که احتمالش زیاد است)، ولی این نکته که فیلم این مساله را نشان نمی دهد، از ظرایف و دقایق «کافه ستاره» است که ارزشی فراتر به آن می بخشد و البته در سرعت گرفتن ریتم فیلم هم بسیار موثر است.

و می رسیم به پایان عالی و به قولی جادویی «کافه ستاره». اینکه در آن عروسی غمگین (که به گروتسک پهلو می زند) یک باره آدم های رفته و مرده و گمشده در کنار هم حاضر می شوند و تلخی و نابهنجاری واقعیت را به شیرینی رویا و خیال پیوند می زنند، از آن ایده هایی است که سینمای ایران از آنها خیلی کم دارد.

روایت «کافه ستاره»هم، اگر چه در دنیای سینما اتفاق تازه یی نیست، ولی در سینمای خود ما، رخدادی توجه برانگیز است.

تعریف یک داستان کوچک و توجه به شاخ و برگ ها و آدم های حاشیه یی داستان در اپیزودهای بعدی (به نحوی که آنها از حاشیه بیرون آمده و تبدیل به متن می شوند و آدم های متن و محوری به حاشیه رانده می شوند به نحوی که جنبه یی دیگر از واقعه یی را که در زمان رخ داده است می بینیم)، اگر فیلم «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی را نادیده بگیریم، در سینمای ایران اتفاقی نوظهور است. اتفاقی که اتفاقا سامان مقدم خیلی خوب از عهده اش برآمده و فیلمی گرم و موثر ساخته است که خود غنیمتی است.

این نوشته قصد نقد کاملا تکنیکی و موشکافانه ندارد، که جای آن در مجلات سینمایی است. اما باید به روندی که سامان مقدم پیموده اشاره کنم.

روندی که از یک فیلم کاملا ضعیف به نام «سیاوش» شروع شد و این کارگردان پس از فیلم متوسط «پارتی» و فیلم بد «مکس» که البته کارگردانی خوبی داشت و استعدادهای مقدم را به بهترین وجهی نشان می داد، اکنون به بلوغی چون «کافه ستاره» رسیده است. بلوغی که اگر سامان مقدم قدرش را بداند و جایگاهش را بیخودی خرج نکند، او را جزو فیلمسازانی قرار خواهد داد که تماشاگر مشتاق سینما، همواره در پی دیدن فیلم های جدیدش خواهد بود و خود کارگردان هم قطعا می داند که این کم موقعیتی برای یک کارگردان جوان نیست.

و در پایان… «کافه ستاره» رستاخیز بازیگرانی چون افسانه بایگان (پس از یک دوره خاموشی و فراموشی)، رویا تیموریان (پس از نقش های کلیشه یی و تکراری در فیلم هایی چون مردبارانی، تیک و قارچ سمی) و پژمان بازغی (بعد از حضور باری به هر جهت در سریال های نازل تلویزیونی) است و البته تولد کارگردانی به نام سامان مقدم که همانگونه که گفتم وادارمان می کند با اشتیاق فیلم بعدی اش را انتظار بکشیم و نیز حضور کوتاه ولی دوست داشتنی بازیگری به نام نگار فروزنده که در کوتاه ترین حضورش به یادماندنی ترین بازی اش را ارایه کرده است.

حامد بهداد هانیه توسلی پژمان بازغی در فیلم کافه ستاره

امیرحسین نوریان | روزنامه قدس | ۲۹‌شهریور ۱۳۸۵

  • کافه ستاره

کافه ستاره آخرین ساخته «سامان مقدم» با ساختاری غیرمتعارف و وجود راوی ها و دیدگاه های متفاوت، داستان آدمهای بدبختی را به تصویر می کشد که همواره نگرانند. مقدم در این فیلم با به تصویر کشیدن سه شخصیت زن قصه، دوربین خود را به خانه و ذهن آنها می برد و با بیان یک داستان مشترک در یک بازه زمانی مشترک، روحیات و احوال آنها را با مخاطبش در میان می گذارد. «کافه ستاره» با تمام مشکلات ریز و درشتی که در بیان داستانش دارد، برای سینمای ما با فیلمهای بزن برویی اش، غنیمتی است. حداقلش این است که بعد از خنده های زورکی به شکلکهای «جواد رضویان» و «مهناز افشار» و «رابعه اسکویی»، دیدن تلخی زندگی آدمهای بدبخت و فکر کردن به آنها حسابی مزه می دهد.

  • مردهای کافه ستاره

آدم های کافه ستاره به دو دسته مرد و زن تقسیم می شوند. در این دسته بندی مردها اصولا آدمهای درست و پاکی نیستند و به هر شکل یک جای کارشان می لنگد؛ غیر از پدر «سالومه» که نابیناست و اهل شعر و شاعری که او هم از آدمهای اصلی قصه محسوب نمی شود! از سوی دیگر، این مردها بخصوص در طبقات پایین جامعه، به شکل جدی تر هنوز با تمام مشکلات و عدم صلاحیتشان، سایه سر زنان محسوب می شوند و وجود زن به شکل جدی زیر سایه آنها شکل می گیرد.

از این روست که مساله بدبختی آدمهای قصه، بخصوص زنها که معصومیتشان حفظ شده؛ حسابی به چشم می آید و وقتی شرایط اسفناک است، مردهای خوب داستان مثل «ابی» مجبور به بد شدن می شوند!

اما داستان زنهای فیلم که به شکل مجزا فصل بندی شده اند و داستان از منظر آنها بیان می شود، نه بیانگر سه نسل متفاوت، بلکه بیانگر سه ارتباط متفاوت با مردها می باشد. از این رو، فیلم بیشتر درباره «ارتباط» آدمهای بدبخت با یکدیگر با فاصله گذاری جنسیتی است.

  • سالومه

«سالومه» ارتباطی از نوع نامزدی دارد، با پسری که تا وقتی قصد رسیدن به او را ندارد، پسر خوبی است. او به واسطه سن و سالش رابطه ای عاشقانه با «ابی» برقرار کرده و همواره در انتظار روزی است که ابی به لحاظ شرایط مالی، آمادگی ازدواج با او را داشته باشد. آدمهای قصه هم که همگی بدبخت اند. پس صبر او حاصل چندانی نخواهد داشت.

  • فریبا

ارتباط «فریبا» با «فریدون» از نوع زناشویی است. او مجرد نیست و به سایه و تکیه گاه رسیده، اما شوهرش مردی نالوطی و کلاهبردار است که مدام یا او را کتک می زند یا به فکر عیاشی و خوش گذرانی خودش است. با این حال، فریبا از داشتن او احساس امنیت می کند. اما «رسیدن» به او «و داشتن او» برای «فریبا» هم خوشبختی چندانی به دنبال ندارد، اما بودنش از نبودنش بهتر است. او هم حسابی بدبخت است و انتظار روزی را می کشد که شوهرش برای او عامل خوشبختی باشد. ماشین آنها، نمادی از مرد خانه است که فریبا یکسره آن را تر و خشک می کند و به آن می رسد. اما ماشین – که ابی و سالومه هم داشتنش را آرزو می کردند – برای فریبا باری را که بر نمی دارد هیچ، بلکه باری هم محسوب می شود. این اتفاق به شکل دیگری برای سالومه هم افتاد!

  • ملوک

«ملوک» نشان دهنده این است که راه سومی وجود ندارد. او ازدواج نکرده، اما مثل بقیه «انتظار» می کشد که روزی مردی خوش تیپ و جوان، او را بر اسب سپید بالداری سوار کند. اولین گزینه «خسرو» با تمام شرایط عجیب و غریبی که برای ازدواج با ملوک داشت، آدم کش از آب درآمد و شوهر واقعی بعدی او هم دزد و کلاهبرداری بیش نبود. از این رو به نظر می رسد ملوک در همان مسیری می افتد که «فریبا» آن را تجربه کرده و در نهایت آن دو یک روی سکه می شوند.

  • نتیجه:

ماجرای ارتباط در «کافه ستاره» انتخاب بد و بدتر است. فیلم پایان خوشی ندارد. با آنکه ملوک در لحظه عروسی به سبب آنکه گمان می کرد خوشبخت شده و دوران انتظارش به سر آمده و تمام آدمهایی را که دوست می داشت کنار هم می دید، اما روزهای خوشی در انتظارش نبود. گویا به ظن نویسندگان فیلم، آدمهای فقیر و بدبخت باید فقیر و بدبخت بمانند.

هانیه توسلی و پژمان بازغی در فیلم کافه ستاره

کامل نوروزی | روزنامه رسالت | ۹‌شهریور ۱۳۸۵

سامان مقدم در سال ۱۳۴۷ در تهران متولد شده و تحصیلات در زمینه سینما را در مجتمع آموزشی سینما، به پایان رسانده است. در سال ۱۳۷۳ با دستیاری مسعود کیمیایی در فیلم رد پای گرگ، رسما وارد عالم سینما شده است.
سیاوش محصول سال ۱۳۷۸ و پارتی محصول سال ۱۳۸۰ اوست و هم اینک نیز با فیلم کافه ستاره در عرصه سینمای ایران ظاهر شده است.

دغدغه ها و دلمشغولی های او، شباهت هایی به تفکرات مسعود کیمیایی دارد و به لحاظ ساختاری نیز می کوشد در راستای اهداف او گام بردارد. پلان سکانسهایی را که ارائه می کند، به سبک و سیاق نوآر نزدیک است اما نمی توان کاملا او را محصور در نوآر دانست، بسیاری از قالب های تصویری او، گرته برداری از آثار دیگران است و هیچ خلاقیتی را در افکار او نمی توان مشاهده کرد. سامان مقدم ضمن برخورداری از آگاهی های تکنیکی و هنری، سلایق و ذائقه های تماشاگران جوان را به خوبی می شناسد و بر همین اساس جوانان به سمت فیلم های او جذب می شوند و فقط در لحظاتی که در سالن سینما حضور دارند، واکنش نشان می دهند، در فیلم کافه ستاره نیز چنین امری کاملا مشهود است.

فیلمنامه فونداسیون محکمی ندارد و ضعف عمده فیلمنامه نویس در عدم شخصیت پردازی جلوه گر است. آدمها قرابت دیرینه ای با فیلم فارسی های دهه پنجاه دارند، عشق و عاشقی شاگرد مکانیک به دختر همسایه و ملاقات های پنهانی آنها و گرفتاریهای مالی و از این قبیل مسائلی که بارها در فیلم فارسی های زمان طاغوت به نمایش درآمده است. تمهید کارگردان، امروزین کردن آنهاست، اگرچه جوانان امروز، چنین برخوردهایی را نمی پسندند و آن را غیرواقعی می دانند، اما نحوه ارائه آن در فیلم کافه ستاره به گونه ای است که دلچسب و دلنشین در اذهان جوانان، جلوه گر می شود.

داستان فیلم از سه اپیزود تشکیل شده، اپیزودهای هر بخش با بخش های دیگر مرتبط است ولی نوع ارائه آن توفیر دارد. اپیزود اول آگراندیسمان زندگی فریباست، افسانه بایگان ایفاگر نقش فریباست. زنی که با داشتن شوهر معتاد (شاهرخ فروتنیان) کافه ستاره را می چرخاند. حامد بهداد در نقش خسرو، برادر فریبا ظاهر می شود که همچون تیپ های فیلم فارسی های گذشته، با شوهر خواهرش میانه خوبی ندارد و در طی رویدادهای فیلم، ضمن درگیری، او را به قتل می رساند و متواری می شود.

اپیزود دوم زندگی سالومه (هانیه توسلی) را برجسته می کند و عشق و عاشقی سالومه و شاگرد مکانیک (پژمان بازغی) مطرح می شود و در اثر مسئله ای (به زندان افتادن شاگرد مکانیک) رقیبی از راه می رسد و خاطرخواه سالومه می شود و ماجراهایی از این قبیل نمودار می گردد.

اپیزود سوم بیان ماجراهای زندگی ملوک (رویا تیموریان) است، زن تنهایی که صاحب ملک و املاک فراوانی است و عاشق پسر جوانی می شود. خسرو نیز در فرازهایی از او سوءاستفاده هایی می کند و سرانجام فیلم در فضایی فانتزی گونه و شاد به پایان می رسد.

آدمهای نمایش همگی تیپ هستند و هیچکدام شناسنامه ندارند، به طور ناگهانی و در اثر اتفاق در صحنه ظاهر می شوند. موشکافی دقیقی نمی شوند، فریبا چرا از شوهرش می ترسد؟ چرا با علم به اعتیاد او، کمک مالی هم به همسرش می کند؟ پدر سالومه چرا کور است؟ شاگرد مکانیک، چرا پدر و مادر ندارد؟ ملوک خانم چرا تنهاست؟ این همه ملک و املاک را از کجا به دست آورده؟ خسرو در این میان چکاره است، چرا عاطل و باطل می چرخد؟ آن همه پول را از کجا آورده؟ روابط عشق و عاشقی سالومه و شاگرد مکانیک در پشت بام و در شبهای بارانی، چه هدف و ایده ای را پیگیری می کند؟ ظهور ناگهانی ایرج نوذری به عنوان صاحب میز بیلیارد به چه منظوری است؟ او در این شهر چکاره است؟ چگونه با یک نگاه عاشق سالومه می شود؟

همه این سئوالات در پایان فیلم نیز بی جواب می ماند و آنچه نصیب تماشاگران جوان می شود، ادا و اطوارهای عاشقانه سالومه و لوندی های ملوک خانم زن بیوه ثروتمند است، که افکار آنان را به سمت و سوی انحراف سوق می دهد.

تا به کی باید شاهد چنین فیلم های مبتذل و مستهجن بود؟ آیا ارزشهای والا و متعالی انقلاب، در درون این فیلم ها مستتر است؟ یا اینکه برخی دوستان، رنگ عوض کرده اند و پنهانی دست در دست دشمنان قصد دارند، پایه های انقلاب را که همان جوانان هستند، سست و بی بنیاد بار آورند؟

نمایی از سکانس پایانی فیلم کافه ستاره

محسن میرزاپور | روزنامه شرق | ۸‌شهریور ۱۳۸۵

کافه ستاره از یک ایده درخشان بهره می گیرد. روایتی اپیزودیک که البته چندان شبیه دیگر فیلم های این گونه نیست و ما در این سه اپیزود با نوعی تداخل روایت روبه روییم که آدم های فیلم را در عرض یکدیگر قرار می دهد. از این رو نباید چندان تعجب کرد که برخی صحنه ها در هر سه اپیزود تکرار شوند و تنها نکته ای که موجب می شود این سکانس ها دچار تکرار و دوباره گویی نشوند تغییر در نوع میزانس و دکوپاژی است که در هر بار یکی از کاراکترها را در مرکزیت قرار می دهد.

با این حال می توان فیلم را به دو قسمت تقسیم کرد. اول ایده اصلی ماجرا است و دوم نوع پردازش داستان که رویکردی اجتماعی و انتقادی دارد. در مورد ایده اصلی فیلم که از نقاط قوت آن به حساب می آید، در زمان اکران آن در جشنواره هم حاشیه هایی به وجود آمد. اینکه مقدم فیلمش را عینا از روی فیلمی مکزیکی ساخته و فقط به ایرانیزه کردن برخی مفاهیم دست زده است. با این وجود در تیتراژ ابتدایی و انتهایی فیلم نشانی از این موضوع به چشم نمی آید. چاره ای نیست. ما به کارگردان اعتماد می کنیم و از اینکه چنین ایده بکر و دست نخورده ای را دستمایه کار قرار داده می توانیم او را مورد تحسین قرار دهیم

کافه ستاره روایتگر سرگذشت سه زن است. سامان مقدم در روایت زندگی این سه زن بدون اینکه بخواهد در دام مفاهیم فمینیستی بیفتد، بیشتر می خواهد از دریچه روایت زندگی آنها به نوعی دیدگاه انتقادی و اجتماعی نگر برسد. با این نگاه به کافه ستاره و دقت در این مسئله به رغم تلاش کارگردان در ایجاد موقعیت های برآمده از دل جامعه ای که تصویر می کند می توان به نقطه ضعف هایی برخورد کرد که بیشترین لطمه را به روایت اثر و در وهله دوم شخصیت پردازی آدم ها وارد می کند. اگر بخواهیم خود کافه را هم به عنوان محلی که در مرکزیت حوادث قرار دارد در کنار آدم های فیلم بررسی کنیم به نوعی تحمیل آن بر دیگر وجوه فیلم می رسیم. فیلم در سکانس های آغازین که مدت زمان قابل ملاحظه ای را هم شامل می شود بی جهت در فضای کافه محبوس می شود بدون آنکه برآیند مفهومی از این قضیه به مخاطب منتقل کند ضمن اینکه کارگردان از موقعیت فریبا در کافه بهره خوبی نمی برد و هرچند تلاش می کند فضای کافه و سختی کارکردن در آن را به مصائب فریبا اضافه کند اما ناخودآگاه در این مکان می توان در رفتار فریبا نوعی اقتدار نصف و نیمه را مشاهده کرد که حتی به او نوعی هویت اجتماعی هم می بخشد. این مسئله دقیقا در نقطه مقابل درآمد اندکش از کافه قرار می گیرد او حتی اجاره میز بیلیارد را هم نمی تواند دربیاورد. اما به رغم این کاراکتر شوهر او فریدون از یک دستی بیشتری برخوردار است. مقدم در طراحی این کاراکتر به نوعی کلیشه ها را کنار می زند و از فریدون آدمی پلید و سیاه که موجب انزجار ناخودآگاه مخاطب شود نمی آفریند. اما مسئله به همین جا ختم نمی شود. پردازش بقیه شخصیت ها هم خالی از اشکال نیست. «ابی» یک کارگر مکانیک است اما ویژگی هایی که نشان دهنده وابستگی او به این پایگاه اجتماعی باشد نشان داده نمی شود. دقت کنید که نوع پوشش او، حرف زدنش، رفتارش و نوع و جنس عشقی که به سالومه دارد او را از یک کارگر مکانیک دور می کند. معمولا این گونه آدم ها به دلیل شرایط اقتصادی شان خیلی زودتر از موعد بزرگ می شوند. او اشاره می کند که هیچ کس و کاری ندارد. در حالی که می توان به وضوح برجستگی کودک درون ابی را در رفتارش مشاهده کرد. آیا رقصیدن او با چتر به شیوه ملودی های بالا لایکای روسی می تواند با خاستگاه اجتماعی اش مطابقت پیدا کند جالب تر اینکه او روزنامه خوان هم هست و خبر مرگ خسرو را از آگهی روزنامه متوجه می شود.

با این کاستی های فاحش تعجب مخاطب زمانی برانگیخته می شود که برخی جزئیات به شکل هوشمندانه ای پرداخت شده اند که بی توجهی به آنها می تواند نوعی بی انصافی به نظر برسد. مثلا آگاهی مخاطب از سرنوشت سالومه فقط با نگاه او از پشت شیشه به کتی حاصل می شود که به موجزترین شکل ممکن از سرنوشت اسفبارش فرار کردن به دبی خبر می دهد. اما جالب اینکه خوش و بش کردن های او با ایرج نوذری در کافه و سهل انگاری کارگردان در ایجاد این موقعیت دقیقا در نقطه مقابل این نگاه حرفه ای قرار می گیرد.

به همین دلایل است که فیلم در اپیزود سوم به کلی از دست می رود و روایتی جدید را برمی گزیند که به کمدی های این سال های سینمای ایران بی شباهت نیست. اولین پلان حضور ملوک و نشان دادن چهره او در لباس عروسی با پس زمینه یک موسیقی کاملا نامرتبط با فیلم این زنگ خطر را به صدا درمی آورد. اگر فیلم تا اینجا با نگاه تلخ اندیشی که دارد می تواند دست کم طیف خاصی از مخاطبین را با خود همراه کند، در اپیزود سوم بدل به هجویه ای در باب زندگی آدم های حاشیه ای جامعه و بدبختی هایشان می شود. افراط کارگردان در استفاده از موتیف های کمیک که پی در پی خنده تماشاگر را به همراه دارد موجب می شود که با وجود ناکامی آدم های فیلم در رسیدن به نقطه ای امیدوارکننده، مخاطب با چهره ای خندان سالن سینما را ترک کند.

کافه ستاره یک فیلم اجتماعی و تلخ اندیش است که می خواهد روایتگر زندگی آدم های حاشیه نشین باشد اما با پایان بندی نامرتبطش که آن را از اهداف اولیه اش دور می کند، ثابت می کند که سامان مقدم هنوز می تواند تجربه بیندوزد و با پشتکاری که دارد به تصویری یک دست و نامتزلزل از جامعه و آدم هایش دست پیدا کند. فراموش نکنیم مقدم با فیلمی مثل سیاوش کارش را شروع کرد و این مسئله موجب می شود که کافه ستاره را بیش از اینها جدی بگیریم.

رویا تیموریان در فیلم کافه ستاره

نگاهی به بازی های فیلم کافه ستاره

مهرزاد دانش | روزنامه شرق | ۲۸ مرداد ۱۳۸۵

یکی از عناصر شاخص فیلم کافه ستاره سامان مقدم، بازی بازیگران آن است. شاید پس از فیلم چهارشنبه سوری، کافه ستاره دومین فیلم امسال باشد که مجموعه ای متنوع از بازیگران حرفه ای در آن بازی هایی چشمگیر عرضه کرده اند و یکی از ستون های اصلی استحکام و گرمای فیلم را تشکیل داده اند. سامان مقدم جدا از کارگردانی مسلطی که در هدایت و چیدمان عناصر مختلف میزانسن داشته است و نیز جهت و روح بخشیدن به فیلمنامه ای که در حالت نخست یک برداشت نه چندان خوشایند از اثری مکزیکی بوده است در مقام گزینش بازیگران و تطابق بخشیدن شان با نقش های شخصیت های داستان نیز بینش درستی از خود نشان داده است. آدم های مفلوک و سرگردان کافه ستاره که در آمیزه ای از فقر و حسرت و آرزوهای تحقق نیافته و دست نیافتنی به سر می برند، با نقش آفرینی این بازیگران هویت ملموس و آشنایی به خود گرفته اند و عناصر باورپذیری مخاطب را نسبت به خود مضاعف ساخته اند. در این یادداشت نگاهی اجمالی و گذرا به بازی برخی از بازیگران کافه ستاره از این زاویه افکنده خواهد شد.

  • افسانه بایگان: عشق و نفرت

بایگان را از دهه ۶۰ می شناسیم. جدا از نقش ترکان بانو در سریال سربداران، چهره بایگان در فیلم های آن دوران یادآور زنی جوان بود که در ساحت های خانوادگی به سر می برد و گاه نقش مثبت داشت دوران مهرورزی و گاه منفی می خواهم زندگی کنم، گمشده و حتی گاه نزدیک به فم فتال تشکیلات. اما در همه اینها، بازی بایگان واجد شاخصه به یادماندنی نبود و شاید بیش از هر چیز در آن فضای خاص دهه ۶۰، چهره او بر سایر خصوصیات بازی اش سایه انداخته بود، نکته ای که البته با آغاز دهه ۷۰ و ظهور تدریجی انواع و اقسام بازیگران جوان تر و وجیه المنظرتر به حاشیه رانده شد و ستاره زن دهه ۶۰ را از متن جدا کرد.

کافه ستاره این فرصت را برای بایگان دوباره فراهم آورد تا پس از یک و نیم دهه باز به این متن وارد شود، منتها این بار شگفتی حاصل از حضور او، درخور بازی اش بود که از نقش فریبا در داستان فیلم، یک شخصیت جذاب و مشحون از مایه های دراماتیک آفریده است نقشی که در مجموع نقش های کافه ستاره، یک شاه نقش است.

بایگان با درک درست از موقعیت فریبا در قصه فیلم، تمهیدات چشمگیری را به کار گرفته است تا باور تماشاگر نسبت به وضعیت فلک زده زنی جنوب شهری که با اعتیاد و لاابالی گری های شوهرش کج دار و مریز می کند و زندگی اش را خود می چرخاند تثبیت شود. لحن کشدار، استفاده از گویش جاری در محلات فرودست شاسکول، اده،…، بهره گیری کنترل شده از حرکت عضلات صورت مثلا در اوج غم از این حرکت ها بهره نمی گیرد و بیشتر از خیرگی چشم و بی حالتی اجزای صورت استفاده می کند مثل صحنه مراسم ختم شوهرش که کلوزآپ چهره او در حالی که اشکی نیز بر گونه سرازیر است افتتاح بخش فیلم است و برعکس در موقعیت های پویاتر از این تمهید جور دیگر استفاده می کند مثل بهره گیری از پایین آوردن ابرو و باز کردن تلویحی دهان به علامت سئوال و ابهام زمانی که خسرو به قصد دعوا با فریدون از منزل خارج می شود، بیان پرورش یافته در اوج و فرود و سکت مثل زمانی که گره بغض خود را روی کلمه «نصیحت» در عبارت «من نمی خواهم از هر کسی نصیحت بشنوم» پیاده می کند و مرکز ثقل اعتراض خود به مادرش را برای مخاطب مورد اشاره شنیداری قرار می دهد.

استفاده از حرکات دست و بدن نیز در این میان جای خود را دارند. دقت کنیم که موقع رانندگی، چگونه بایگان آرنج دست چپ خود را بر پنجره می گذارد و سر خود را کج روی مشت قرار می دهد و با دست راست فرمان را می گیرد: جلوه ای باورپذیر از یک خستگی ماسیده شده بر وجود. اما شخصیت فریبا روی دیگری نیز دارد و آن حس محبت آمیز به شوهرش است، عشق به کسی که تخریب گر زندگی اش است.

آمیزه عشق و ترس و نفرت، ترکیب شگفتی را حاصل آورده است که جدا از پیچیده تر کردن شخصیت فریبا و مناسبات او با فریدون، به غنای بازی بایگان نیز افزوده است. اوج این پیچیدگی عینی را بایگان با جمع کردن احساس در نگاه به فریدون ایجاد کرده است، زمانی که محبت آمیز به بازی بیلیارد شوهر می نگرد و از آن مهمتر زمانی که فریدون از او می خواهد بخندد و بایگان واکنشی را نشان می دهد که حس متناقض عشق و کینه و شرم و اجبار را می توان در آن یافت. بایگان در آغاز میانسالی و پس از نزدیک به ۳۰ سال فعالیت بازیگری، حالا در کافه ستاره به خوبی نشان می دهد در انبان حرفه اش توانایی ها و استعدادهایی را مخفی کرده بود که مناسبات سینمای دهه ۶۰ اجازه بروز آنها را نمی داد. حضور مجدد او در این سینما حالا نه فقط یادآور یک دوران گذشته، که نویدبخش غنیمتی ارزشمند است.

  • شاهرخ فروتنیان: هیولای خاکستری

این چهره دوست داشتنی که نوع حرف زدنش مایه یک جور آرامش است و احتمالا به همین دلیل تمام نقش هایی را که بازی کرده است تا به حال مثبت و نهایتا خاکستری مایل به مثبت بوده است، اینک در کافه ستاره منفورترین شخصیت را ایفا کرده است: معتاد، دله دزد، بی غیرت، خشن، حقه باز و… که حتی نحوست مرگش هم دامن سایر شخصیت های قصه را می گیرد. فروتنیان برای این نقش الگوهای متفاوت از سایر بازی هایش را به کار گرفته است. از شل حرف زدن گرفته تا خمیده راه رفتن و از حرکات لمپنی مثل بوسه بر دسته چوب بیلیارد تا خنده طعنه آمیزی که متلک «باشد» را در پاسخ به اعتراض خسرو در آن شب بارانی تحویل او می دهد و حتی نوع دست مالیدنش به هم در آن شب سرد که فریبا را تلکه می کند و جدا از القای سرما، حس یک جور زبان بدن مبتنی بر شیاری را هم ترجمان می کند.

اما همه اینها در ترکیب با آن پرسونای همیشگی فروتنیان که آکنده از انرژی مثبت است، شخصیتی را از کاراکتر فریدون ارائه می دهد که در عین تیرگی روح، کاریزمای خاص خود را دارد. بی جهت نیست که فریبا آن قدر با محبت نگاه های پی در پی به این شکنجه گر روح و جسمش می افکند. کافی است آن نمای پایانی را که ملوک در رویا می بیند و طی آن فریدون در کنار سایر آدم های قصه سرخوشانه دست می زند و از ته دل می خندد به یاد آوریم و تمام وجوه منفی این موجود مفلوک پلید را فراموش کنیم. این معجزه بازی راحت و ساده فروتنیان است که سامان مقدم راز آن را به خوبی دریافته است و برای خاکستری کردن نقشی که قابلیت تبدیل به یک هیولا را داشت از آن استفاده کرده است.

  • هانیه توسلی: حرکت در منحنی

توسلی چه آن زمان که در فیلم کوتاه روی جاده نمناک مهدی نوربخش بازی کرده بود و چه در سال های اخیر که با یک شب نیکی کریمی و زمان می ایستد علیرضا امینی حاضر بوده است، عموما نقش ها یی با پس زمینه تلخ داشته است و همین از او چهره ای به وجود آورده است که در ذهن مخاطب سینمای ایران، دختری جوان با انبوهی از مصائب عاطفی و خانوادگی را تداعی می کند، که البته با جدیتی که این بازیگر در کار خود داشته است این تصویر هرگز رو به ابتذال ننهاده است. در کافه ستاره نقشی در اختیار توسلی قرار گرفته است که منحنی تغییر وضعیت را می توان در آن به خوبی دید و حرکت دختری سرخوش و بانشاط را که در انتظار نامزدش است به سوی دلمردگی و یاس او در طی آن ترسیم کرد. توسلی در این مسیر شیب دار، به خوبی از پس وجوه مختلف آن برآمده است: چه آن زمان که اولین بار در فیلم دیده می شود و با زبان اشاره و در اوج خوشحالی با ابی از پشت پنجره صحبت می کند و چه شیرین ادای ملوک را با کشیدن دایره ای به دور سرش درمی آورد و چه زمانی که افسرده و حسرت بار در اواخر اپیزود دوم به آن پنجره متروک می نگرد.

سالومه دختری نجیب و معتقد از پایین شهر است و توسلی با استفاده از پوشش چادر در حالی که موقع راه رفتن محجوبانه و در عین حال غرورآمیز به زمین می نگرد نمونه رفتاری این نوع آدم ها را نمایش می دهد که البته با نگاه های سریع و کوتاهش به سمت محل کار ابی گوشه ای از حس سالومه به نامزدش را عیان می سازد. استفاده او از اوج و فرود بخشیدن به لحن نیز مثال زدنی است. به یاد آوریم زمانی که سالومه نزد روحانی محل رفته است تا تقاضای تعجیل در وام ازدواج کند و توسلی در این صحنه با عبارت «فقط می خوام وقتی ابی بیاد پیش من سرشو بالا بگیره» چنان بین شرط جمله و جزای شرط فاصله گذاری می کند که دیدگاه عزت مندانه این شخصیت ناخودآگاه القا گردد، عزتی که در پایان با عزیمت سالومه به منزل کتی مخدوش می شود. البته به نظر می رسد صحنه مکالمه او با شاهین ایرج نوذری در کافه به دلیل خام بودن فصل فیلمنامه ای آن دچار مشکل باشد. دختری که آنقدر وقار دارد که نامزدش را از صحبت بیش از حد با خود در انظار عمومی نهی می کند، با توجه به خاستگاه اجتماعی و اعتقادی اش بعید به نظر می رسد در عرض یکی دو دقیقه با مردی غریبه که عکس اش را می اندازد چنان گرم بگیرد که کارش به قهقهه کشیدن برسد، که البته این بیش از آن که به بازی بازیگران مربوط باشد، نسنجیدگی در موقعیت پردازی سناریو را به یاد می آورد، نقیصه ای که خواه ناخواه تاثیرش را روی بازی ها نیز نهاده است.

  • حامد بهداد: از فروخوردگی تا انفجار

نقش های همیشه عصبی چه در قالب جوان عاصی آخر بازی، چه در نقش معتاد بوتیک و چه در شخصیت بزهکاری متجاوز این زن حرف نمی زند انگار سهم حامد بهداد از سینمای ایران بوده است سهمی که البته او هیچ گاه در مقابلش کم نگذاشته است. این قضیه در کافه ستاره نیز هست، اما انگار مسیری سینوسی را طی می کند. در آغاز قبل از قتل فریدون عصبیت نقش خسرو فروخورده است و در قالب نگاه هایی تند و سریع از جانب بازیگر به پیرامون تجلی می یابد. این فروخوردگی با دیدن فریبای کتک خورده، منفجر می شود و با لرزش عضلات صورت بهداد و بغض متراکم اش اوج می گیرد و پس از قتل فریدون تبدیل به یک گیجی معطوف به آرامش می شود. راه رفتن سنگین بهداد پس از مرگ فریدون در خیابان خیس که بی شباهت به عروسک کوکی نیست، تمهید خوبی برای القای این وضعیت است. واکنش او در مقابل شخصیت ملوک نیز دیدنی است و آن نمای کت درآوردنش روی پشت بام به هنگام نصب آنتن ماهواره و آهسته حرف زدنش، جدا از ترجمان دقت شخصیت خسرو در کار نصب یک جور واکنش محتاطانه در مقابل خواسته ملوک را هم نشان می دهد و آن خنده ای که بهداد در صحنه خلوت خسرو و ابی تحویل پژمان بازغی می دهد موقع گفتن عبارت «پولم کمه باید برم پیش ملوک» چقدر تلخی و شیرینی را در خود جمع کرده است.

  • پژمان بازغی: شسته و رفته

بازغی در اکثر کارهایش یک الگوی ساده دارد که نمی توان از دل آن ویژگی متمایزی را استخراج کرد، مگر نقش پیچیده ای مثل زینال در دوئل باشد که قابلیت ارائه دو جنس بازی را در خصوص ایام جوانی و میانسالی شخصیت مورد نظر در اختیار داشته باشد. نقش ابی در کافه ستاره از پیچیدگی خاصی بهره مند نیست و از همین رو بازغی جز ارائه یک بازی شسته و رفته شاخصه ممتازی را عرضه نمی کند، در عین حال که البته ضعیف هم بازی نمی کند. نامزدبازی، گریه پس از مرگ رفیق، پرسه زدن در بازار جواهرآلات و… از یک فرآیند معمول تبعیت می کند. البته حرکت رقص آلود ابی زیر باران با چتر به گرد سالومه که خیلی با نمود های رفتاری یک شاگرد مکانیک جنوب شهری سنخیت ندارد، بیش از آن که به بازغی مربوط باشد، باز از همان جنس ناهمگونی های شخصیتی فیلمنامه ای است.

  • رویا تیموریان: خرق عادت

همان قدر که حضور شاهرخ فروتنیان در یک نقش منفی و منفور عادت شکنی شیرینی بوده است، نقش آفرینی رویا تیموریان هم در قالب یک پیردختر ابله و پولدار که در پی شکار شوهر است خرق عادت هوشیارانه ای به شمار می رود.

دیگر سنت شده بود تا تیموریان را در نقش زنان میانسالی مشاهده کنیم که قرار است شوهر به او خیانت کند یا توهم خیانت شکل بگیرد تیک، قارچ سمی، بید مجنون، اما آن نقش های دق و تلخ، حالا در کافه ستاره تبدیل به کمدی شیرینی شده است که تیموریان در قالب آن با تکانه های ممتد سر به اطراف مثل بازیگران هندی و نفس ممتد حین حرف زدن و نوع فیزیک ایستایی و پویایی بدن مثلا موقع نشستن نزد پدر سالومه، یک زانو را بلند می کند و دو دست را روی آن می گذارد، نقش ملوک و رفتارهای خاله زنکی اش را جان می بخشد.

تمرین عشوه خرکی مقابل آینه با چندین الگوی مختلف و غیرتکراری، سیلی زدن به صورت خود، ابراز هول شدگی در مقابل فریبا با ادای سخنان منقطع «خسروخان… ابی… این جاست» از دیگر نشانه های این موقعیت است. گریه شدید در مجلس ختم فریدون زمانی که به بهروز می نگرد و از هویت وی می پرسد یکی از بهترین مجال های بازی او در این اثر است که به اجمال نیز برگزار شده است.

  • نگار فروزنده: تناسب

نقش کتی در کافه ستاره خیلی کم حجم است ولی نوع بازی فروزنده، از آن یک قالب جذاب ساخته است. کتی یک دختر بریده از آن خاستگاه سنتی و اجتماعی است که نگاهش به آن سوی مرزها است، اما ادا و اطوارهایی که این بازیگر به این نقش افزوده است تلمیح شیرینی را در گفتار این همه روایت تلخ شکل داده است. نگاه نفرت انگیز به زن چادری در مجلس ختم، پشت چشم نازک کردن در تاکسی، ابراز اشمئزاز از تصور این که راننده تاکسی همسر او باشد، پاک کردن شیشه عینک با گره روسری، نگاه های پیاپی به آینه تاکسی و… همگی در هویت مند ساختن کاراکتر کتی نقش داشته است، کاراکتری که باورپذیری اش، حس تلخ سقوط سالومه را در پایان اپیزود دوم بیش تر گزنده می سازد. البته بازی فروزنده، با توجه به بازی های قبلی اش در سینما و تلویزیون، باز بیش از هرچیز معطوف به بینش سامان مقدم در بهره گیری متناسب از هر عنصری است، ولو بازیگری کارنامه چندان مقبولی ندارد. کافه ستاره منظومه ای منسجم و روان از بازیگری را مقابل چشم مخاطب قرار می دهد. این فیلم و بازی بازیگرانش قطعا یک شاهکار نیست، اما در خصوص استفاده خلاقانه ای که از بازی بایگان و فروتنیان و تیموریان شده است و جاافتادگی بازی سایر بازیگران، اثری دیدنی و قابل تامل است که در قیاس با غالب تولیدات سینمای ایران جایگاهی موقر دارد.

اشتراک گذاری

اینجا نظر بدهید