انتخاب سردبیرسینمای کالت

نقد و اطلاعات فیلم به نام پدر حاتمی‌کیا | ضد جنگ ترین فیلم ابراهیم

گلشیفته فراهانی در فیلم به نام پدر
نما۳۰ | فیلم به نام پدر سیزدهمین فیلم بلند ابراهیم حاتمی کیا پس از فیلمهای «دیده بان، وصل نیکان، مهاجر، برج مینو، از کرخه تا راین، خاکستر سبز، بوی پیراهن یوسف، آژانس شیشه ای، روبان قرمز، ارتفاع پست، موج مرده و به رنگ ارغوان» است. دغدغه حاتمی کیا در این فیلم نیز همچون فیلمهای اخیرش، ارتباط نسل انقلاب و دفاع مقدس با نسل سوم است.
مرور نقدهای قدیمی درباره فیلم تقاطع ساخته ابوالحسن داودی و بازی بهرام رادان

خلاصه فیلم به نام پدر

مهندس ناصر شفیعی (پرویز پرستویی) رزمنده ای که پس از جنگ در رشته معدن تحصیل کرده برای رئیس موسسه خیریه صدرا که مردی است با ظاهر مذهبی، (پیراهن یقه آخوندی و شکم گنده که آقا نامیده میشود) در امر کشف معدن قرار دادی امضا می کند که آقا به قول و قرارش عمل نمی کند.

ناصر قصد دارد از طریق ثبت معدن به نام خود، جلوی زیاده خواهی وی را بگیرد. ماموران آقا سایه به سایه به دنبال ناصر هستند تا آدرس معادن کشف شده را از وی بگیرند. فیلم از اینجا آغاز می شود که «جلال» و «کاظم»، دو مامور آقا، ناصر را سایه به سایه تعقیب می کنند.ناصر در این گیر و دار تلفنی از هم دانشکده ای دخترش، میثم (کامبیز دیرباز) مطلع میشود که دخترش حبیبه (گلشیفته فراهانی) زخمی شده و بیمارستان برای عمل جراحی نیاز به رضایت او دارد. ناصر از چنگ ماموران می گریزد و خود را به جنوب کشور که دخترش در آنجا در دانشکده باستان شناسی، مشغول به تحصیل است، میرساند.

در آستانه ورود به بیمارستان به دوست جانبازش (یک چشم نابینا) که سالها او را ندیده، برمی خورد. مرتضی که مسئول خنثی سازی مین در آن منطقه بوده است به همراه ناصر وارد بیمارستان میشود. میثم که در عین حال خواستگار حبیبه نیز بوده به ناصر نزدیک شده اما جرات حرف زدن ندارد. ناصر با ناراحتی وارد اتاق حبیبه میشود. حبیبه به پدر می گوید که دیدی جنگ هنوز تمام نشده. او پایش ناخواسته به جنگی که پدر با آن روبرو بوده، کشیده شده است. وی می افزاید او نیز وارد جنگ شده اما فرقش با پدر این است که او پلاک ندارد.

حبیبه از پدر می خواهد که اجازه ندهد پایش را قطع کنند. پدر با دکتر حبیبه گفتگو می کند. دکتر می گوید جراحت پای حبیبه حاد است و او نمیتواند ریسک کند باید حبیبه را به اتاق عمل ببرد تا تشخیص دهد که آیا باید پای او را قطع کند یا خیر پدر برگه رضایت نامه را برای عمل امضا می کند. حبیبه به او اعتراض کرده و میگوید در این مورد نیز او حق تصمیم ندارد و این بار نیز پدر به جای او تصمیم گرفته است. ناصر سرگردان از وضعیت موجود، تلفنی با همسرش راحله (مهتاب نصیرپور) گفتگو می کند. ناصر مایل نیست راحله را چون زمان جنگ برنجاند، لذا از گفتن ماجرای حبیبه طفره میرود. راحله متوجه این حالت میشود. میثم به تشخیص خود تلفنی ماجرای حبیبه را برای راحله نقل می کند. راحله با هواپیما به جنوب میآید و از حضور ناصر در آنجا تعجب می کند. ناصر به همراه مرتضی به تپه ای که پای حبیبه بر روی مین رفته است، می رود. او متوجه می شود که این تپه نامش «شاهد» است و او خود در زمان جنگ این تپه را مین گذاری کرده است. به عبارتی حبیبه بر روی مینی که پدر در زمان جنگ کاشته، رفته است. ناصر معترضانه به خدا می گوید که او دارد تقاص چه چیزی را پس می دهد و ملتمسانه از خدا می خواهد که پای حبیبه را به وی بازگرداند و در عوض پای او را بستاند.

ناصر و راحله به توافق می رسند که حبیبه را به تهران بفرستند و اینگونه هم عمل می کنند. در فرودگاه متوجه می شوند ماموران به همراه نیروی انتظامی قصد دستگیری وی را دارند. راحله از ناصر می خواهد که وارد باند فرودگاه نشود واز همین جا برگردد. میثم مادر و دختر را سوار هواپیما می کند اما ناصر در سالن فرودگاه، دستگیر میشود. هواپیما پرواز می کند و ناصر در مسیر حرکت به سوی کلانتری قرار می گیرد. هنوز مدت زیادی را طی نکرده اند که ناصر متوجه میشود هواپیمای حامل راحله و حبیبه باز گشته است. ناصر از چنگ ماموران میگریزد و خود را به نرده های فرودگاه می رساند و ملتمسانه از خدای می خواهد که حبیبه را شفا دهد. آمبولانس، حبیبه و راحله را سریعا به بیمارستان می رساند. ناصر در بازداشتگاه آدرس معادن کشف شده را به ماموران آقا می دهد و سریعا خود را به بیمارستان می رساند و با کمال تعجب می بیند که راحله در اثر عارضه قلبی در آستانه مرگ قرار دارد. این بار نیز او دست به دامن خدا شده واز او استمداد می طلبد. حبیبه نیز به اتاق عمل می رود. سرانجام حال راحله روبه بهبودی رفته و پای حبیبه نیز قطع می شود. در سکانس پایانی، ناصر را شاهدیم که در حال خنثی سازی میدان مین در مناطق جنگی است در حالی که سه هواپیمای جنگی اف ۱۴ از بالای سر او عبور می کنند.

پرویز پرستویی و مهتاب نصیرپور در فیلم به نام پدر

نقد فیلم به نام پدر

فیلم به نام پدر سیزدهمین فیلم بلند ابراهیم حاتمی کیا پس از فیلمهای «دیده بان، وصل نیکان، مهاجر، برج مینو، از کرخه تا راین، خاکستر سبز، بوی پیراهن یوسف، آژانس شیشه ای، روبان قرمز، ارتفاع پست، موج مرده و به رنگ ارغوان» است. دغدغه حاتمی کیا در این فیلم نیز همچون فیلمهای اخیرش، ارتباط نسل انقلاب و دفاع مقدس با نسل سوم است. نسلی که امید میرود ارزشها و فضیلتهای انقلاب اسلامی را از یاد نبرده و کماکان ادامه دهنده آن باشد. تعبیر دست اندرکاران ماهنامه سینمایی فیلم از حاتمی کیا پس از فیلمهای «موج مرده و به رنگ ارغوان» چنین است: «حالا دیگر حاتمی کیا فیلمسازی است باموقعیتی خاص در سینمای ایران که جسارت و توانایی او در طرح برخی مضمونها و زدن بعضی حرفهایی که از عهده دیگر فیلمسازان برنمی آید، مثال زدنی است. » (ماهنامه سینمایی فیلم، بهمن ۸۴، صفحه ۲۰)

کارگردان در این فیلم می خواهد بگوید نسل پیشین تصمیماتی اتخاذ می کنند که در سرنوشت نسل آینده تاثیر گذار است به این معنا که نسل آینده خود در اتخاذ آن تصمیم و عوارض و تبعات ناشی از آن دخالتی ندارد اما خواسته یا ناخواسته، پایش به این ماجرا کشیده میشود. در این داستان حبیبه دانشجو در خصوص جنگ اختلاف نظرهایی با پدر دارد.انفجار مین سبب می گردد این اختلافات بیشتر نمایان شود. پس از اولین دیدار میان ناصر و حبیبه در بیمارستان (شهید بهشتی) این دیالوگها میان پدر و دختر رد و بدل می شود.

حبیبه: اینجا هم عجله داری بابا، من حرف دارم. کی گفته جنگ تموم شده بابا یادتونه می گفتم پدری که می جنگه جای بچه هایش هم تصمیم می گیره من هم بالاخره توی جنگتون شرکت کردم بابا، ولی هنوز به من پلاک ندادن. من رفتم روی مین بابا.

ناصر: مین زیر پای دختر من چیکار می کرد کی باید جواب بده

حبیبه: خودتون، مگه نگفتین آتش بس آخر جنگه بابا هنوز هم نفهمیدن من نرفته بودم بجنگم. هیچکس نظر منو نپرسید. هیچکس پرچم سفیدمو ندید بابا. بابا نگذار پایم را قطع کنند.

در دیالوگی باز در بیمارستان آنگاه که پدر اجازه عمل به دکتر را داده است،

حبیبه می گوید: فکر کردم حالا که همرزم شدیم، تنهام نمی گذاری. اومدی پیشم باشی بابا. وقتی منو می بردن اتاق عمل آنقدر دوست داشتم ببینم شما را اما مثل همیشه نبودید. شما هم منو درک کنید. پایم را دوست دارم. همه اش باهام حرف میزنه. چشمهایم را که روی هم می گذارم می بینم که با آنها دارم می دوم، راه می روم، می پرم. چرا اجازه می دید این پا را از من بگیرند چرا آن برگه را امضا کردید تا کی شما باید جای من امضا کنید بابا مگه این پا مال من نیست چرا یکی از من امضا نمی خواد اگه نشد با پای سالم از اتاق عمل بیام بیرون. ترجیح می دم دیگه از اون اتاق بیرون نیام. خدا نمی خواد من پایم را از دست بدم بابا. این شما هستید که دارید منو دست تیغ جراحی می سپارید. امضایتان را پس بگیرید. اگر اینکار رو بکنید، دخترتون از همسنگرش راضی می شه. هنوز نمی خواهید باور کنید من جنگ شمارو ادامه دادم بابا این مدرک کوچیکیه هنوز جنگ هست و…

نکته مهمی که تذکر آن ضروری بنظر می رسد این است که نه تنها تصمیمات مهم یک نسل می تواند بر نسل بعدی اثر بگذارد بلکه این تصمیم می تواند تا چند نسل به صورت متوالی تاثیر گذار باشد. به عنوان مثال تاثیرات حمله اتمی آمریکا به ژاپن بر هفت نسل ژاپنی ها تاثیرگذار است. این موضوع یک مسئله طبیعی و عادی است اما اگر این سئوال مطرح شود که آیا این تصمیمات درست بوده اند یا خیر باید آنها را بامعیار حق و به عبارتی با معیار الهی محک زد ولاغیر.

توجه شما به دیالوگی که ناصر پس از آنکه به تپه شاهد (محل مجروحیت دخترش) می رود و درمی یابد آن تپه، همان جایی است که او در زمان جنگ مین گذاری کرده است، جلب می نماییم:

همین تپه شاهد مرتضی. من خودم. خداجان، کمک کن، یا زهرا. عراقیها تا اینجا آمده بودن داشتند می رسیدند تا اینجا (اشاره می کند) ما یک سنگر دیده بانی داشتیم همینجا. من بخاطر آن نامردها، من، من اینجا را مین کاشتم. دنیا چرا اینطوری می شه مرتضی کی به کیه من تاوان چی رو باید پس بدم چرا حبیبه کجا بود سپس به خدا می گوید: این پایم را بگیر ولی پای حبیبه را به من پس بده. تو را قسمت می دهم. سپس بلند فریاد می زند: خدا، من یک پدرم. من نمی تونم تحمل کنم. من جنگیدم نه اون، من اعتقاد داشتم نه اون، این پارو بگیر، پای حبیبه رو پس بده. به خودت قسم راضیم (و به شدت می گرید).

در جایی دیگر در دیالوگی به راحله همسرش می گوید: چرا این جنگ ما را رها نمی کند

نحوه بیان این جملات به گونه ای است که گویا مقصر اصلی در مجروحیت حبیبه، ناصر است. به عبارتی اگر او در زمان جنگ مین گذاری نمی کرد امروز شاهد انفجار آن زیرپای حبیبه نبودیم. این شبهه در فیلم پاسخ شایسته و شفافی ندارد هر چند می دانیم منظور حاتمی کیا این نیست که جنگیدن و مین گذاری اشتباه بوده است اما پاسخ ضعیف به این شبهه، مخاطب را اغنا نمی کند که مین گذاری ناصر عمل درستی بوده است. به عبارتی انفجار مین زیرپای حبیبه در زمان کنونی به معنای اشتباه بودن مین گذاری ناصر در زمان جنگ نیست.

البته در انتهای فیلم دیالوگهایی از ناصر می شنویم که تا حدی این ذهنیت را تقویت می کند که مین گذاری غلط نبوده است. به عنوان مثال آنگاه که هواپیما مجددا به فرودگاه باز می گردد، ناصر خطاب به خدا می گوید:

خدایا من اگه از تو چیزی خواستم، فقط برای اینها بوده (اشاره به همسر و فرزند) حالا هم اونو از تو می خوام. خدایا من وجب به وجب این زمین جنگیدم فقط برای تو. اونارو از تو می خوام.

در دیالوگ دیگری ناصر به راحله می گوید: یه روز به من زنگ زدن گفتن بیا کمک کن تا زمینهای آلوده به مین رو پاک کنیم. گفتم که توی بدترین وضعیت زیر آتش توپ و خمپاره اونارو کاشتیم. حالا که دیگه صلح شده. نوبت جوونها است که برن دروکنن. گفتن بد نیست که بدونید عراقیها دو برابر جمعیت ما توی این زمین مین کاشتن. یعنی برای هر نفر دو تا. گفتم که من سهم خودم و ایل و تبارم را دادم. گفتند که نیت کردی جواب سربالا به ما بدی چه می دانستم اون مینی که من کاشتم، یه روز قراره زیر پای حبیبه خودم بره. سپس راحله می گوید: فکر می کنم اون مین زیر پای هر سه ما ترکیده. همه ما را زخمی کرده و از همه بدتر حبیبه را. حبیبه حق داره بگه نمی خواست تو جنگ من و تو شرکت کنه. ناصر: یعنی من مقصرم

راحله: مقصر من بودم که گفتم اگه دوباره بخوای برگردی دنبال اینطور خطرها، جلویت می ایستم و… در دیالوگ بالا، ناصر این تقصیر و کوتاهی را متوجه این مطلب می کند که از او برای خنثی کردن مین دعوت کردند اما وی نپذیرفت.

نکته مهم دیگر این است که حرف حبیبه در خصوص جنگ درست است. یعنی جنگ تمام نشده و هنوز ادامه دارد اما در جبهه ای دیگر که مهمترین آن تهاجم فرهنگی است. متاسفانه حاتمی کیا در این فیلم نتوانست به درستی جبهه واقعی را که همانا فرهنگی است ترسیم کند. جنگی که سخت تر، پیچیده تر و گسترده تر است. تعبیر کارگردان از ادامه جنگ این است که باید رفت و مین های بجامانده از جنگ را خنثی کرد که البته باید چنین نیز کرد و مین ها را برای مرزنشینها جمع آوری کرد اما بنظر تعبیر کوتاهی از ادامه جنگ ارائه شده است.

در سکانس پایانی، ناصر را شاهدیم که با مین یاب مین ها را جستجو و خنثی می کند تا دیگر کسی روی آن نرود. چند هواپیما از بالای سر او عبور می کنند به این معنا که ناصر جنگ دیگری را آغاز کرده است دیروز آن مین را کاشت و امروز آن را برمی دارد.

حضور ناصر برای خنثی کردن مین می تواند نشاندهنده این نکته مهم باشد که هنوز که هنوز است جامعه ما به نسل انقلاب و جنگ نیازمند است و باید از تجربیات و آموزه های ایشان استفاده کند.

مسئله دیگر درگیری ناصر با رئیس موسسه خیریه است که آقا نام دارد. بنظر می رسد این داستان حاشیه ای نتوانسته بخوبی با داستان اصلی فیلم درهم تنیده شود. دیالوگهای چرایی درگیری با رئیس موسسه آنچنان سریع و کوتاه است که اگر مخاطب کم دقتی کند، روند داستان را به درستی متوجه نمی شود. رئیس موسسه فردی است ظاهرالصلاح که از تابلوی موسسه خیریه برای جمع آوری اموال بیشتر در جهت منافع خویش سود می جوید. چرا باید نام چنین فرد خبیثی آقا باشد مسئول دفتر و ماموران تعقیب ناصر چند بار رئیس را آقا می خوانند. بنظر می رسد ناصر پس از مجروحیت حبیبه و بازگشت به میدان مین، رئیس موسسه را به حال خود رها ساخته و دیگر تمایلی به ادامه درگیری با او ندارد. آیا رها ساختن رئیس موسسه به حال خود صحیح است آیا باید اجازه داد که او همچنان ثروت این مملکت را به یغما برد آیا خنثی کردن مین، رافع مسئولیت ناصر در این خصوص خواهد بود و…

کارگردان در سکانس انتهایی، فیلم را تلخ تمام نمی کند. ناصر در بیمارستان می گوید من در اینجا شاهد از دست دادن دوستان زیادی بودم اما خدا در همین بیمارستان، راحله و حبیبه را به من بازگرداند.

ناصر مجددا به میدان نبرد بازمی گردد با این تفاوت که این بار به جنگ مینها می رود. آیا در این بازگشت، حبیبه نیز متحول شده است

شاید کارگردان ترجیح داده است بجای او بیشتر، مخاطبین جوان و نوجوان سینما را مورد خطاب قرار دهد.

نکته ای که تذکر آن خالی از لطف نیست این است که برخی کارگردانان متعهد و دلسوز از جمله حاتمی کیا در آثار خود بر این نکته اصرار می ورزند که در ایران فاصله بین نسلها وجود دارد و یا اساسا نسلها از یکدیگر جدایند. چرا باید براین تلقی غلط پافشاری کرده و همان حرفها را که رسانه های غربی و وادادگان داخلی روی آن مانور می دهند تکرار کنیم توجه فرمائید بهمن فرمان آرا در فیلم «یک بوس کوچولو» خطاب به همه هنرمندان می گوید به خارج از کشور نروید. در همین سرزمین بمانید. آثار هنری تولید کنید و مطمئن باشید می توانید بر نسل سوم تاثیر گذاشته و آنان را به سوی خود جلب کنید. آنها با این امیدواری، سعی دارند نسل سوم انقلاب را جذب نمایند

چرا هنرمندان متعهد ما تلاش دارند بگویند نسل سوم از انقلاب و پیکره آن جدا است اعلام خطرها و هشدارها درست اما نباید فیلمسازان اینگونه در آثارشان تبلیغ نمایند که نسل سوم با ما نیست.

حاتمی کیا آنچنان که از او انتظار می رفت نتوانست با این فیلم مخاطب را غافلگیر کند. عناصر مشترکی در فیلمهای اخیرش دیده می شود که تا حدودی در این فیلم نیز تکرار شده است. آیا حاتمی کیا با بن بست موضوع مواجه است

سرمایه گذار این فیلم شرکت پارس قائم (ارائه کننده گوشی های تلفن همراه سامسونگ کره) می باشد که در چند نما تبلیغ نام و گوشی سامسونگ به چشم می خورد.

اشتراک گذاری

اینجا نظر بدهید