تیتر یکسینمای کالت

مرور نقدهای قدیمی درباره فیلم تقاطع ساخته ابوالحسن داودی و بازی بهرام رادان

بهرام رادان و علیرضا حسینی در نمایی از فیلم تقاطع

خلاصه داستان فیلم تقاطع

در «تقاطع»، زندگی چند خانواده مشکل دار امروز ایرانی به تصویر کشیده می شود که با سهل انگاری دو جوان بگونه ای زندگی ایشان به یکدیگر پیوند می خورد. یک خانواده، پسر حاجی ای است به نام پدرام (بهرام رادان) که پدرش حاج کریم، فروشنده لوازم خانگی است. او پولدار و نسبت به تربیت فرزندان بی تفاوت است. ظاهرا مذهبی اما باطنا به دنبال سواستفاده های شخصی است. خانواده دیگر، خانواده امیر است. او دانشجو و دوست صمیمی پدرام و فرزند خانم دکتری به نام مینو (فاطمه معتمدآریا) است. خانم دکتر به دور از چشم پسرش با فردی به نام داریوش (مجید مظفری) ارتباط دارد و از تنها فرزندش غافل مانده است. خانواده دیگر، خانواده یک دختر عروسک گردان و خبرگزاری است به نام مهسا که کارگردانش آقای ناصری (سروش صحت) بشدت عاشق او است.

نقدهای قدیمی درباره فیلم کافه ستاره سامان مقدم | پرسه در محله های قدیم کودکی

مهسا به تازگی تصمیم گرفته انتظار پنج ساله ناصری را برای ازدواج برآورده سازد. خانواده دیگر، خواهر مهسا است که زنی است باردار، (هشت ماهه) که شوهرش در خارج زندگی می کند و قصد دارد به زودی به شوهرش بپیوندد اما دکتر، او را از این سفر بازمی دارد. از جمله خانواده های دیگر، خانواده مهندس حمید اسدی (بیژن امکانیان) است که از زن و فرزندش غافل شده و به تازگی از همسرش طلاق گرفته است. او پس از راهی شدن همسرش به کانادا، خود مسئولیت تنها فرزندشان که دختری است ۱۸ ساله به نام شادی (باران کوثری) را برعهده گرفته است. شادی دانشجو و با پسری به نام بهنام ارتباط دارد. شادی در ارتباطات پنهانی خود از بهنام باردار شده و قصد دارد از طریق خواهر پدرام به نزد مادر امیر رفته و کودکش را سقط کند. او بشدت با پدر بدهکارش مشکل دارد و روزی که با پدر بر سر غیبتهای ممتد او از سر کلاس، دعوا می کند به قصد خودکشی خود را از بالای ساختمان به زیر می افکند. آخرین خانواده، زن گل فروش مهربانی است که مسئولیت پسر بچه یتیم هفت ساله ای را برعهده گرفته است. آن دو با یکدیگر به فروختن گل در سر چهارراه ها و خیابانها می پردازند.

ماجرا از اینجا آغاز می گردد که پدرام و امیر سوار بر پژوی ۲۰۶ به سرعت در بزرگراه های تهران می رانند. از سوی دیگر مهسا و خواهر باردارش نیز با خودروی پراید در حال رانندگی هستند که پژوی ۲۰۶، جلوی آنها پیچیده و مهسا در یک رقابت تنگاتنگ با پدرام لجبازی کرده و کار بالا می گیرد. در این رقابت، پدرام خودروی پراید را از بالای پل بزرگراهی به پایین در وسط بزرگراه دیگری پرتاب می کند. پدر شادی (مهندس حمید) که به سرعت در بزرگراه پائینی می راند به خودروی پراید برخورد می کند. در این حادثه مهسا و خواهرش می میرند و تنها مهندس حمید و فرزند در شکم خواهر مهسا، زنده می ماند. پدرام و امیر پس از آنکه متوجه شدت حادثه می شوند از مهلکه می گریزند در حالی که پسر بچه گل فروش آنان را می بیند. بقیه ماجرا تقریبا با محوریت پدرام و امیر ادامه می یابد.

امیر پشیمان و نادم است اما پدرام همچنان از موضع باطل خود دفاع می کند. تصادفا مادر امیر متوجه نگرانی های اخیر وی می شود. پدرام به جهت ترس از آینده قصد دارد به خارج از کشور بگریزد. او به دروغ به امیر می گوید که قصد دارد وی را نیز با خود به خارج ببرد اما چند روز بعد، امیر اتفاقی از طریق خواهر پدرام متوجه می شود که او قصد دارد شب هنگام از طریق فرودگاه مهرآباد به خارج بگریزد. مادر امیر سرخورده از ارتباطات پنهانی، امیر را قانع می کند به فرودگاه بروند و پدرام را به پلیس لو دهد و همین طور نیز عمل می کنند. مادر شادی نیز از خارج برمی گردد و متوجه خودکشی او می شود. وی به بیمارستان رفته و شوهرش را در کنار شادی می بیند در حالی که کاری نمی تواند از پیش ببرد. ناصری نامزد مهسا نیز بیمار روانی می شود. در سکانس پایانی امیر و مادر در سر چهارراهی توقف می کنند و از پسر گل فروش، گلی می خرند در حالی که امیر و پسر گل فروش یکدیگر را می شناسند.

امیر اثباتی و ابوالحسن داودی در پشت صحنه فیلم تقاطع

عوامل و بازیگران فیلم تقاطع

کارگردان: ابوالحسن داودی – نویسنده: فرید مصطفوی، ابوالحسن داودی – مدیر فیلمبرداری: بهرام بدخشانی – تهیه کننده: ناصر شفق، سعید حاجی میری – بازیگران: فاطمه معتمدآریا، بهرام رادان، بیژن امکانیان، باران کوثری و مجید مظفری.

 

درباره ابوالحسن داودی کارگردان فیلم تقاطع

بنظر می رسد «تقاطع» هفتمین فیلم بلند ابوالحسن داودی پس از فیلمهای «سفر عشق، جیب برها به بهشت نمی روند، سفر جادویی، من زمین را دوست دارم، مرد بارانی و نان عشق موتور هزار» است. این فیلم از جنبه ساختاری و تکنیک فیلمنامه، قوی ترین اثر کارگردان به حساب می آید. در این فیلم موضوعات گوناگون اجتماعی که خانواده های امروزی در ایران با آن روبرویند بگونه قابل قبولی در کنار یکدیگر قرار گرفته و با حادثه ای مهم به هم پیوند می خورند، پیوندی که بگونه ای همه را در سراشیبی سقوط و نابودی قرار می دهد. یکی از بهترین صحنه های این فیلم سکناس تصادف خودروی پدرام با بهناز و مهسا است که بسیار طبیعی، باورپذیر و اکشن به تصویر کشیده شده است. «تقاطع» از جنبه فیلمنامه کاری بدیع در سینمای ایران محسوب می شود. تعدد موضوعات مختلف، تعدد لوکیشن و بازیگران را به دنبال دارد که از این نظر قابل توجه است. سرمایه این فیلم با کمک رادیو عرب تامین شده است.

 

حاشیه‌های سرمایه‌گذار عرب فیلم تقاطع و قهر بازیگران

در نشست سینمایی به هنگام جشنواره بر سر اینکه چرا تهیه کننده در خصوص شریک عربی به دست اندرکاران فیلم چیزی نگفته است، مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفت. آنان معتقد بودند با نصف دستمزد معمول با تهیه کننده قرارداد بستند حال آنکه اگر موقع انعقاد قرارداد درمی یافتند پای شریک خارجی در میان است به این میزان دستمزد رضایت نمی داند. ناصر شفق در توجیه این انتقادات (که از طرف علیقلی آهنگساز و معتمد آریا و بهرام رادان بازیگران فیلم مطرح شد) گفت: تولید مشترک با یک کشور عربی، موردی نبود که از اول به آن نظر داشته باشیم. ما از اول با آقای داودی قراری داشتیم که این فیلم شریک داشته باشد چون مطمئن نبودم سرمایه اش را برگرداند و قرار شد که با سبحان فیلم کار کنیم. البته من حق تهیه کننده می دانم که درباره فیلمش تصمیم بگیرد. استنباط شخصی من این بود که اگر یک شرکت عربی (که اسمش را هم درست بلد نیستم) بخواهد در توزیع و پخش فیلم کمک کند به نفع فیلم و نمایش آن در منطقه باشد (نشریه روزانه بیست و چهارمین) جشنواره فیلم فجر، جمعه ۷ بهمن ۸۴، صفحه ۱۳)

باران کوثری و السا فیروزآذر

نظر منتقدان درباره فیلم تقاطع با بازی بهرام رادان و باران کوثری

روزنامه جمهوری اسلامی | ۲۶ تیر ۱۳۸۵

سرنوشت همه خانواده هایی که به تصویر کشیده می شوند سیاه و از هم پاشیده است و به همان نسبت، جامعه ای که این خانواده ها در آن زندگی می کنند نیز سیاه و از هم پاشیده می باشد و از همه بدتر اینکه نور امید و نجات چندانی در این ظلمات به غیر از نزدیکتر شدن امیر به مادرش دیده نمی شود. خانواده حاج آقا پدر پدرام که سنت گرا و معتقد به قربانی کردن است در حال فروپاشی است. پدرام، عامل قتل دو خواهر است که با فریب والدینش قصد دارد به خارج از کشور بگریزد. خواهر او که چادری است بنوعی از امیر خوشش آمده و در نبود خانواده در خانه از او برای آمدن به داخل دعوت می کند. دکتر مینو مادر امیر دو سال است که با دکتری ارتباط دارد. امیر نیز شریک جرم پدرام است و قصد دارد با او به خارج بگریزد اما پدرام سر او نیز کلاه می گذارد.

مهندس حمید که همسرش طلاق گرفته، می خواهد تربیت دختر ۱۸ ساله اش را خود برعهده گیرد. زمانی متوجه غیبت های مکرر دختر و باردار شدنش می شوند که دیگر کار از کار گذشته است. طلبکاران در تعقیب او هستند. مهندس مجبور است کارگاه و خودروی خود را بفروشد اما عده ای می خواهند به قیمت بسیار پائین آنها را از چنگ او درآورند. بهناز و مهسا نیز که مادر مهربانی دارند، یکی برای فارغ شدنش می خواهد به خارج از کشور برود و دیگری در آستانه ازدواج است اما با یک تصادف همه چیز در هم می ریزد. پدر و مادر کودکی که به زن گلفروش کمک می کند نیز مرده است. زن گلفروش با رانندگی وانت برای اقدام به گلفروشی سر چهارراه ها می کند. کودک تنها شاهد تصادف است. جوانان با موادمخدر و جنس مخالف مانوس و در فساد غوطه ورند و تقریبا همه آنها چشم به آنسوی آبها دارند.

آنچنان که دیدیم این فیلم، جامعه و همه خانواده هایی که مشکل دار می باشند را به تصویر کشیده است گویا در ایران خانواده با نشاط، سالم و بی مشکل وجود ندارد. هر چند نگاه کارگردان و دوربین او بگونه ای نیست که وضعیت موجود را تایید کند اما راه حل هم ارائه نمی دهد. او به واقع به زعم خود واقعیت جوانان و خانواده ها را در شرایط فعلی ایران به تصویر کشیده است اما آیا همه واقعیتها همین است که کارگردان مدعی است

در صحنه ای در خانه مادر بهنام تلویزیون تصاویری از زلزله بم را نشان می دهد به این معنا که اگر زلزله بم با صدای مهیبی، خانه ها و انسانها را درهم کوبید در واقعیت جامعه امروز ایران نیز زلزله آرامی در حال وقوع است که کیان و هستی خانواده ها را به خطر انداخته است که چه بسا وسعت و تلفات آن از زلزله بم هم بیشتر باشد. زلزله ای به بزرگی ایران و با تلفات همه خانواده ها.

برای نجات این خانواده ها چه باید کرد درست است که در این خانواده ها، کوچکترین نشانی از دین دیده نمی شود اما آیا نسخه کارگردان برای درمان این دردها دین است ایکاش یک خانواده موفق هم نشان داده می شد. آیا توجه به این سیاهی نیست که یک موسسه عرب را ترغیب به سرمایه گذاری در این فیلم کرده تا آنان را علیه انقلاب اسلامی در سطح منطقه و جهان پخش نماید

از دیگر نکات منفی فیلم به تصویر درآوردن سیگار کشیدن خانمها، نمایش رقص بازیگر زن هندی که از طریق ویدئوی خانه پدرام پخش می شد، رژ لب زدن بهناز روبروی آیینه، تماسهای بدنی دکتر مینو با امیر، بیان ناسزا و کلمات رکیکی چون (با عرض معذرت) گه و یابو علفی و… می باشد که قابل تامل است.

مهرزاد دانش | روزنامه ایران |  ۸ آبان ۱۳۸۵

آنچه وجه شاخص فیلم تقاطع است، الگوی روایی آن است که شکل و شمایلی متقاطع دارد و با توجه به افزایش استقبال از این نوع روایت پردازی در عرصه سینما طی سال های اخیر، این فیلم نیز از این حیث مورد بحث های فراوانی قرار گرفته است که برخی آن را امتیاز اثر می دانند و برخی نیز این نوع الگو را برای ترکیب داستانی اثر چندان متناسب برنمی شمارند. آنچه در پس این مباحث تا حدی تحت الشعاع قرار گرفته است و کمتر به آن اشاره می شود، دغدغه های جاری در تم آن است. ابوالحسن داوودی را عموما فیلمسازی کمدی پرداز می دانند و به رغم آثار جدی که ساخته است و برخی از آنها اتفاقا ملودرام های محکم و زیبایی بوده اند – مثل مرد بارانی – به نظر می رسد همچنان نگرش اجتماعی و روانی این فیلمساز به مسائل پیرامونی آنطور که باید و شاید مورد عنایت قرار نگرفته است.

در فیلم تقاطع، فیلمنامه فرید مصطفوی این فرصت را در اختیار داوودی قرار داده است تا به صورتی صریح تر دغدغه های جدی اش را در باب مسائل اجتماعی ترسیم کند و جدا از اثبات قابلیت های اجرایی اش در حوزه فنون سینمایی – که صحنه تصادف اتومبیل اوج آن به حساب می آید – و ضرباهنگ درست بخشیدن به ماجرایی که چهار داستان مجزا را به موازات هم تعریف می کند و سپس به تدریج آنها را به تداخل در یکدیگر می کشاند؛ ذهن مخاطب را درگیر موقعیت هایی سازد که جزو مهمترین مساله های پیرامونی جامعه ماست. از این جهت، تقاطع یک فیلم صریحا اجتماعی است که در آن سعی شده است در یک بافت تو در تو، چاله های بحرانی اطرافمان مورد اشاره قرار گیرد. زمانی که صحبت از فیلم اجتماعی می شود، یکی از نخستین ایده هایی که به ذهن متبادر می شود، قضیه تعهد فیلمساز است. برخی از فیلم های اجتماعی توصیف گرند و بی آنکه انگاره سازنده اش نسبت به مضامین مطروحه مشخص باشد، قضایایی را به تبیین می گذارند بی آنکه کار به تحلیل بکشد. اما تقاطع از این نوع فیلم های اجتماعی نیست و دغدغه متعهدانه مؤلفان اثر (فرید مصطفوی و ابوالحسن داودی) بدون آنکه به شعار تبدیل شود، در تار و پود فیلم محسوس است. البته مرز بین طرح تعهدات اجتماعی با دادن شعار گستره ای باریک است که خوشبختانه فیلم تقاطع با ظرافت آن را رد کرده است و سهل و ممتنع بودن قضیه را با موفقیت پشت سر گذاشته است.

یکی از بارزترین وجوه اجتماعی لحن فیلم تقاطع، اشاره به گسست نسل ها است. شخصیت های فیلم به صورت کلی به دو قسم تقسیم می شوند: شخصیت های میانسال و شخصیت های جوان که عموما بینشان نسبت والد و فرزندی است. مینو (فاطمه معتمدآریا)، حمید (بیژن امکانیان)، داریوش (مجید مظفری) و پدر پدرام (محسن قاضی مراد) جزو دسته اولند و امیر، پدرام (بهرام رادان) و شادی (خاطره اسدی) جزو شخصیت های دسته دوم. در تقاطع مرز روشنی بین این دو نوع شخصیت ترسیم شده است، به طرزی که هر یک از آنها با طرف خود، در یک موقعیت ثنویتی قرار گرفته اند و از دل آن تضاد بیرون می آید. امیر با مینو بر سر ازدواج مجدد مادر مشکل دارد، شادی با حمید بر سر متارکه اش با مادر و نیز دخالت در حوزه ای که او خصوصی می پنداردش دعوا دارد و بین پدرام و پدرش نیز طعنه های دال بر عدم رضایت طرفین از یکدیگر جاری است. این سه خانواده نماینده ای از بحران نسل ها در جامعه امروز هستند، بحرانی که البته فارغ از دعواهای معمول و متعارف والد و فرزندی است و ریشه در اقتضائات زندگی معاصر دارد. اما این نمایندگان قرار نیست هویت مشابه داشته باشند و هر یک واجد موقعیتی منحصر به فرد خویش است. مینو پزشکی متعهد است که همچنان بر سر آرمان های اخلاقی – اجتماعی خود پایبند است. پدر امیر مردی دلال صفت است که جز افزایش سرمایه، دغدغه دیگری ندارد. اما حمید در این بین چیز دیگری است و به اعتقاد نگارنده یکی از جذاب ترین شخصیت های فیلم تقاطع است. او زمانی یک آرمانگرا بوده است و این را زمانی که مشغول صحبت با برادرزنش در رستوران است درمی یابیم. اما گذر زمان وجوه آرمانگرایی وی را تعدیل کرده است و اکنون تبدیل به یک موجود معلق و آویزان شده است. تلفن های مکرر مرد طلبکار به او، حاکی از همین روی دیگر سکه است. الان او نه کاملا در بند آرمان هاست و نه کاملا پراگمات شده است. او نه مینو است و نه پدر امیر و همین جنبه خاکستری شخصیت او را جلوه بیشتری داده است و از طرف دیگر، او یادآور یک نسل است که در طول ۳۰ – ۲۰ سال اخیر، در گذر از برزخ تاریخ و زمانه ای که مشحون از فراز و نشیب بوده است، به یک موقعیت خاص رسیده است. بدهکاری، متارکه با همسر، فروش کارگاه، ناتوانی در ارتباط با فرزند و… همگی حکایت از ناباروری اعتقادات این آدم دارند، آدمی که البته واقعی تر از هر کس دیگری در فیلم است و زندگی اش بازتاب شفاف آرمان سوختگی های یک نسل آرمانگرا است. او از زندگی بهره و لذتی ندارد و در همان صحنه رستوران، ته سیگارش را چنان در غذای نیم خورده اش خاموش می کند که به خوبی این ایده را منتقل می کند. او نه غذا می تواند بخورد و نه حتی غذا می تواند درست کند (نیمرو سرخ کردنش را به یاد آوریم) و تا زمانی می رسد که انگار روزنه ای امیدبخش باز شده است، همه چیز دوباره سر جای خود برمی گردد. بی جهت نیست که لبخند دختر نوجوان او هنگام اتوی پیراهن پدر، با زنگ طلبکار در دهان ماسیده می شود و خلا ارتباطی پدر و فرزند همچنان ثابت باقی می ماند.

اما شخصیت های جوان هر یک اگرچه با بزرگتر خود در خانواده مشکل دارند، منتها سایه ای از هویت روانی والد را نیز با خود به همراه دارند و از همین روست که نمودهای رفتاری پدرام، امیر و شادی با هم متفاوت است. پدرام که قرار است کاراکتری لاابالی، بی قید، هوسران و مادی گرا را به نمایش بگذارد، در ارتباط وثیق با جو حاکم بر خانواده اش قرار دارد.

این خصوصیات به نوعی دیگر در پدر او نیز به چشم می خورد و حتی در صحنه ای که پدر به مادر اعتراض می کند که این چه پسری است که بزرگ کرده است، مادر طرز رفتار پدر را در سنین جوانی برایش یادآوری می کند. همسویی پدر با پدرام در سکانس فرودگاه این همسانی را صریح تر نمایش می دهد. فیلمساز شخصیت پدر پدرام را آشکار یک نوکیسه اجتماعی قرار داده است که با نوع ایده هایش – دیوار بلند کشیدن در اطراف خانه به سبب اشراف برجی بلند در دوردست از ترس عکسبرداری و سوءاستفاده اینترنتی با نرم افزارهای رایانه ای!- اگرچه بستری از طنز را در میانه داستانی بشدت تلخ فراهم می آورد، اما در عین حال در اشاره به یک واقعیت نوین اجتماعی است، واقعیتی که حاصلش پدیدار شدن نسلی ولنگار است که به هیچ آداب و ترتیبی مقید و معتقد نیست. پدرام تقیدش را در حد مکثی چند ثانیه ای در پشت دیوار شیشه ای فرودگاه نشان امیر می دهد و دیگر هیچ. گفت وگوی او با دوست دخترش در رستوران، اوج انحطاط این نسل را رقم می زند، انحطاطی که عشق را هوس معنا می کند و وفاداری را عین حمایت برمی شمارد.

امیر اما فرزند نسلی است که تعهد اجتماعی و اخلاقی ویژگی بارز اوست. مشکل امیر با مادر بیشتر از آن که ایدئولوژیک باشد، عرفی است و ریشه در باوری روانی دارد که مناسبات مذکر ‎/ مؤنث را در جامعه تشکیل می دهد. قبح ازدواج مجدد برای یک زن بیوه میانسال که پسری جوان دارد، از آن دسته ارزش هایی است که اعتبارش را نه از عقل که از باوری اجتماعی اخذ کرده است. این مشکل فاصله بین مادر و فرزند را گسترش می دهد و موجب می شود فرزند در ارتباط با نسل بی هویتی قرار بگیرند که ارزش را در سرعت و سبقت می داند و نه چیز دیگری. هشدار اخلاقی امیر به پدرام در سکانس اتوبان مبنی بر رها کردن اتومبیل بهناز و مهسا و بی توجهی پدرام به او فاصله بین این دو جوان را نشان می دهد به فاصله ای که در صحنه های بعد با حضور سایه پسرک گل فروش به مثابه وجدان در مقابل امیر و لاقیدی پدرام، این قضیه بیشتر نمود پیدا می کند. امیر پرورش یافته نسلی متعهد است و همین او را متمایز از پدرام می کند که در محیطی دیگر رشد یافته است. نوع برخورد او با خواهر پدرام که می توانست از جنس دیگری باشد – مثل جنسی رابطه شادی و دوست پسرش – بیش از هر نشانه دیگری تمایز رفتاری اش را آشکار می سازد. از همین رو فیلمساز فرجام این نسل را برخلاف نسل خانواده پدرام، خوشایند ترسیم کرده است.

اما وضعیت شادی به عنوان یک طبقه دیگر از نسل معاصر، متفاوت از امیر و پدرام است و ریشه این تفاوت نیز مانند دو جوان دیگر، به بحث خانواده مربوط می شود. او فرزند طلاق است، طلاقی که در اثر اختلاف های عقیدتی حاصل آمده است: پدرام آرمان خواه و مادر مادی گرا. امیر نیز اگر چه فاقد پدر است، اما این فقدان به مرگ پدر مربوط می شود و نه جدایی او از مادر. نگاه پر احساس مینو به تصویر همسر از دست رفته اش حکایت همدلی والدین امیر را در بر دارد. در حالی که در مورد شادی چنین نیست. او مانند پدر آویزان و معلقش، رها و سرگشته است. با این تفاوت که پدر همچنان در حسرت آرمان هایش است اما شادی اصلا آرمانی ندارد که بخواهد در حسرت آن باشد یا نباشد. گفتار هوشمندانه ای که بر زبان شادی در صحنه رستوران جاری می شود و در پاسخ به طعنه دوست پسرش در مورد پدر عنوان می دارد، ناظر به همین واقعیت است: پوچ مداری بخش بزرگی از نسل حاضر. شادی در قبال دعوت دوست پسر منزل خالی، فقط شانه اش را بالا می اندازد، انگار موافقت یا مخالفت در این زمینه -که معنایش در هر حال برای هر دختر نوجوان و جوانی آشکار است – برای او اهمیتی ندارد و حتی پس از آن زمانی که پسر در پای تلفن از او می پرسد آیا دلخور است، پاسخ می دهد: دلخور برای چه. تحصیل برای او فاقد اهمیت است، کما این که برای دوست پسر فوق لیسانسش هم ظاهرا تحصیلات جز یک مدرک جهت تشخص اجتماعی کارکرد دیگری نداشته است. مشکل نسل شادی، همانند دغدغه نسل گذشته اش که در شخصیت حمید متجلی شده است، به نسبت مشکل امیر و پدرام معضلی فراگیرتر و جدی تر است. فیلمساز اگر فرجام امیر را با پایان خوش و عاقبت پدرام را با تصویری کیفرآلود ترسیم می کند، در مورد شادی صرفا به یک سوی اله مان هشداردهنده کفایت می کند و پایانی معلق را برایش در نظر می گیرد. حضور پدر و مادر او بر سر بالینش در بیمارستان در حالی که بیهوش است و جنینش نیز سقط شده است، فقط یک علامت است که بنا به ذائقه مخاطب تاویل پذیر است. این که آیا این زوج از هم گسسته باز کنار هم خواهند بود و دخترک نوجوان باز می تواند سراشیبی اخلاقی اش را به سمت بالا طی کند، پرسشی است که فیلمساز ترجیح داده است به جای پاسخ صریح به آن، مثل پاسخ صریحی که در قبال خانواده امیر و خانواده پدرام ارائه داده است – ذهن تماشاگر را با آن درگیر کند و دغدغه اجتماعی اش را در مورد گسست دو نسل مطرح سازد.

حکایت سه خانواده داستان فیلم تقاطع، حکایت معاصر جامعه ماست. این یک قصه نیست. واقعیتی است که در رفت و آمد هر روزه ما در اجتماع می توان به صورت متقاطع و متداخل و تودرتو به نظاره اش نشست، همچون روایت متقاطع تقاطع.

بهرام رادان در فیلم تقاطع

سید امیر موسوی | دنیای اقتصاد | ۲ آذر ۱۳۸۵

از اوایل دهه نود میلادی، برخی از فیلمنامه نویسان دنیا به این نتیجه رسیدند که مضامین در دنیای امروز آنچنان پیچیده و مشکل شده است که دیگر نمی توان از قالب های متعارف و ساده قبل، برای روایت آن استفاده کرد. پس به دنبال تجربیات و راهکارهای متفاوت برای برون رفت از این بن بست، مدل های مختلف روایت را آزمودند.

به عنوان مثال داستان را از آخر به اول تعریف کردند و یا داستان را به قسمت های مختلف تقسیم کردند و به روش پازل گونه، هر قسمت را در کنار قسمتی که هیچ ارتباطی به آن نداشت، قرار دادند تا در آخر فیلم وقتی این پازل در ذهن تماشاگر شکل گرفت، داستان روند معمول و منطقی خود را پیدا کند که اوج این نوع فیلم ها «۲۱گرم» ساخته الخاندرو گونزالس ایناریتو بود.

حال پس از گذشت حدود ۱۰ سال، موج این نوع قصه گویی به سینمای ایران رسیده است و تبلور آن را ابتدا در فیلم «کافه ستاره» و حالا در فیلم متوسط «تقاطع» می بینیم.

فیلم تقاطع را می توان از ۳ منظر ساختار فنی، فیلمنامه و حرفی که دستمایه این فیلم شده است، مورد نقد و بررسی قرار داد.

  • الف: ساختار فنی:

ابوالحسن داوودی جزو فیلمسازان موسوم به سینمای بدنه ایران است. یعنی کسانی که خود را مقید به ژانر خاصی نمی کنند و از آنچه می سازند تنها به دنبال جذب مخاطب هستند. داوودی دو فیلم پرفروش «من زمین را دوست دارم» و «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» را در ژانر کمدی در کارنامه خود دارد و اینک بعد از سال ها که ریاست خانه سینما را به عهده داشت و بعد از وقایع پیش آمده در جشن نهم خانه سینما به اتفاق هیات مدیره این خانه مجبور به استعفا شد، فیلمی را روانه پرده سینماهای کشور کرده است که در نگاهی خوش بین و با توجه به امکانات و بضاعت ناچیز سینمای رو به زوال ایران، اثری حرفه ای شمرده می شود. استفاده از عوامل حرفه ای در پشت دوربین، جمع آمدن لشگری از بازیگران نامدار و جویای نام سینمای ایران جلوی دوربین این فیلم، گواهی بر این مدعا است.

اما برای تماشاگری حرفه ای که دنبال کننده موج سینمای جهان است، تقاطع، نسخه ضعیف و ایرانی شده فیلم «تصادف» ساخته پل هاگیس است که توانست سال پیش اسکار بهترین فیلم را از آن خود کند و از قضا تقاطع هم در نسخه وطنی این جشن سینمایی جشن دهم خانه سینما، موفق بود و توانست بیشترین تعداد تندیس را از آن خود کند. هر چه به علت همزمانی ساخت دو فیلم، امکان هرگونه کپی برداری «تقاطع» از فیلم آمریکایی را منتفی دانست اما در مقایسه بین دو فیلم، تفاوت سطح کارگردانی مشخص است. در «تصادف» شهر لس آنجلس به نمادی از کل آمریکا بدل شده است و در واقع جامعه آمریکا به نقد کشیده می شود اما در «تقاطع» آیا آنچه که به عنوان نمونه یک جوان تهرانی ارائه شده است قابل تعمیم به کل کشور است؟ و اینجا است که تفاوت دیدگاه دو کارگردان مشخص می شود. از نگاه داوودی، زندگی تقاطعی است که انسان ها حین عبور از آن، خواسته و ناخواسته بر سرنوشت یکدیگر تاثیر می گذارند. در واقع این اعمال انسان ها است که سرنوشت آنها را تغییر می دهد اما در فیلم «تصادف» این انگیزه، نیت و تفکر افراد است که در تصمیم گیری و در نهایت سرنوشت آنها دخیل است.

  • ب- فیلمنامه

گفته شد که فیلمنامه این فیلم جزو رویکرد جدید فیلمنامه نویسی دنیای سینما است، که تازه پا به کشور ما گذاشته است. در گونه ای از این رویکرد، شخصیتی به عنوان شخصیت اصلی وجود ندارد. آنتاگونیست و پروتاگونیست به مفهومی که در درام ارسطویی تعریف شده است، وجود ندارد و خط کنش اصلی داستان از چندین خط کنش فرعی قوی که در نهایت به نقطه ای واحد می رسند و از آن نقطه به بعد، خط کنش اصلی به وجود می آید، تشکیل شده است. این خط کنش های فرعی، درواقع قصه آدم هایی است که هیچ کدام مثبت و سفید و یا منفی و سیاه نیستند، بلکه همه خاکستری اند و این خاکستری بودنشان است که قصه را پیش می برد.

«تقاطع» به روایت زندگی ۳نسل مختلف از افراد جامعه کلانشهر تهران می پردازد. جماعتی که در پیچ و خم وحشتناک ترافیک یا به امور مهم زندگی خود نمی رسند، یا وقتی می رسند که کار از کار گذشته است و دیر می رسند. این افراد شامل نسل پدربزرگ های سنتی و غیرتمند، نسل پدران و مادران آرمانگرا که روزی می خواستند دنیا را تغییر بدهند و نسل سومی است که بی خیال و بی هدف فقط به فکر خوشگذرانی و اتلاف وقت و خراب کردن همه چیز است. همه و همه در چنبره زندگی صنعتی و روزمرگی های ناشی از ترافیک بی درمان تهران گرفتار آمده اند و در این گرفتاری ها، بی حواس از کنار هم می گذریم، بی آنکه بدانیم هر یک چقدر بر زندگی دیگری تاثیر می گذاریم. در این میان آینده این جامعه درست به مثابه نوزاد زنده مانده از تصادفی دهشتناک است که باید برای بقا و زنده ماندن آن، مراقبت های ویژه را به کار گرفت. اما اگر زنده هم بماند بدون مادر بزرگ می شود. ضعف های فیلمنامه در یک سوم پایانی فیلم، وقتی که فیلمنامه نویس برای پایان دادن به قصه های موازی، دچار نوعی شتابزدگی می شود، بیشتر عیان می شود. هر چند در طول فیلم توجه و تمرکز بر روی جزئیات که باعث پیشبرد قصه می شود زیاد به چشم می خورد. به عنوان مثال صحنه زلزله که در تلویزیون شخصیت های داستان در حال پخش است با اینکه به چشم نمی آید اما با نگاهی تیزبین خبر از آشفتگی قریب الوقوع در طول قصه می دهد. اما این جزئیات در یک سوم پایانی به عنوان عنصری دست وپاگیر، فیلمنامه نویس را از فرود منطقی از نقطه اوج داستان باز می دارد. از دیگر تمهیدات اتخاذ شده در این فیلمنامه، نوعی روایت چند منظری است که تا قبل از صحنه تصادف، بیننده روایت را از دیدگاه هر یک از شخصیت ها یک بار می بیند که البته به علت شباهت نماهای انتخاب شده از سوی کارگردان تا حدی باعث گیج شدن مخاطب می شود. اما این نوع روایت و همچنین عدم نمایش رویارویی خانواده کشته شدگان تصادف اتومبیل با مقصران حادثه، باعث می شود که قضاوت در مورد رفتار شخصیت های داستان به مخاطب واگذار شود و به نوعی فیلم آینه ای شود در برابر رفتارهای مشابه مخاطبان.

  • ج – حرف فیلم

در باب هدف فیلم، باید گفت از نوع هر کسی از ظن خویش… می توان با این فیلم برخورد کرد. اما از دیدگاه یک جوان این فیلم به محکمه ای برای نسل سوم بی قید و لاابالی تبدیل شده است که فقط بلد است خوشی های زندگی را به تلخی بدل کند و همان طور که گفته شد، همه چیز را خراب می کند. نسل سوم در این فیلم خاکستری نیست، سیاه سیاه است. گناهکار است و به هیچ صراطی مستقیم نیست. خوب های این نسل هم مثل شخصیت مهسا و بهناز محکوم به فنا و مرگی دلخراش هستند. نگاه این فیلم به شخصیت های جوانش با دیالوگ هایی که در دهان آنها گذاشته است به همه جوان های جامعه امروز تعمیم داده می شود و نسل ما تبدیل به نسل سوخته ای می شود که دیگر هیچ امیدی به آن نیست و باید چشم انتظار نسلی نشست که هنوز نوزاد است و برای اصلاح آن باید از مراقبت های ویژه استفاده کرد. در پایان به این نکته باید اشاره کرد، تقاطع برای سینمای ایران یک گام به پیش است. صحنه تصادف این فیلم در مقایسه با آنچه در سینمای کشور شاهد هستیم، قابل باور از آب درآمده و یک تهیه کننده خارجی، سرمایه بخشی از فیلم را تامین کرده که در نوع خود قابل توجه است.

ابوالحسن داودی در پشت صحنه فیلم تقاطع

شهره گل محمدی | روزنامه رسالت | ۲۳ آذر ۱۳۸۵

اگر مضمون فیلم های، زیر پوست شهر، زندان زندان، گیلانه و عصر جمعه را به یاد آوریم متوجه می شویم که فرید مصطفوی دوست دارد مضامین اجتماعی را موضوع و محور اصلی فیلمنامه هایش قرار دهد. فیلمنامه های او حتی در دوره ای که تهیه کنندگان به دنبال خرید مصوبه وزارت ارشاد بودند و فیلمنامه تصویب شده به هنگام ساخت چیز دیگری می شد، باز فیلم های ساخته شده براساس فیلمنامه های او معضلی اجتماعی را بیان می کردند. خارج از محدوده، روز با شکوه- تا حدودی- و نیز آنچه را که بازنویسی کرده است مانند، زرد قناری. ابوالحسن داودی نیز هر چند ژانرهای مختلف را تجربه کرده و می کند، اما آنجا که نیم نگاهی به موضوعات اجتماعی داشته اثری قوی تر و به یادماندنی تر ارائه داده است. حتی آن زمان که عشق و موتور ۱۰۰۰ را می سازد در حد تکلمه اشاره به موضوعی دارد که از معضلات روز به شمار می رود. اما تقاطع برای فرید مصطفوی و بخصوص ابوالحسن داودی چیز دیگری ست چرا که این دو با کارهایی که در پرونده دارند نشان داده اند که نمی خواهند تکرار شوند و تقاطع نقطه عطفی در آشکار سازی این خواسته است. حرف تکراری زدن، در چگونگی بیان مطالب و مفاهیم در جا زدن همه نشان از عدم آشنایی به فرم وساختار یا عدم توانایی ورود به این حیطه است. یعنی آن چه که اکثر فیلمسازان سینما بدان گرفتارند و عاقبتی غیر از بیهودگی، ایستایی و میرایی ندارد.
این اولین بار نیست که در یک همکاری مشترک بین فیلمنامه نویس و کارگردان فیلمنامه و از پی آن فیلمی قابل تعمق خلق می شود.

فرید مصطفوی بارها فیلمنامه هایش را با همکاری دیگر کارگردانان به سرانجام رسانده و همکاری او با ابوالحسن داودی برمی گردد به فیلم پاییزان. و جالب اینکه هر دو فیلم تجربه هایی هستند متفاوت در شیوه روایت. تقاطع برخلاف پاییزان- غرض مقایسه کامل نیست- دارای ساختاری ست غیرخطی که دائم مخاطب را به آشنایی با زندگی ها و آدمهای متفاوتی می کشاند. اما باید اذعان کرد که ساختار تقاطع در سینمای ایران ساختاری تازه و بدیع نیست چرا که در این زمینه و کم و بیش با این ساختار تجربه هایی صورت گرفته است. فیلم هایی همچون “امتحان”-که به نظر به طور کامل نگاهی تجربی پشت آن بود- “از کنار هم می گذریم”،”سفره ایرانی” و… نکته ای که در مورد فیلمنامه های غیرمتعارف باید مدنظر قرارداد، این است که متاسفانه خیلی دیریا اتفاقی، ممکن است مورد توجه یک تهیه کننده واقع شود و تبدیل به فیلم. چون دراساس اکثریت تهیه کننندگان کمتر قدرت ریسک در مورد سرمایه شان را دارند و جرا‡ت آن را. در اکثر فیلم های غیرخطی و غیر متعارف که روایتی چندگانه یا چند روایت دارند، وحدت مکان و زمان مشخصه اصلی آنهاست، اما این وحی منزل نیست و همان گونه که در هر دوره قواعد و اصولی از یک سبک می شکند چه بسا دیگران این قاعده- وحدت مکان و زمان- را به بازی گرفته و یا بگیرند. مانند فیلم “راه” که در آنجا یلمازگونی چند روایت را در چند مکان تعریف می کند و مخاطب می داند که روایت ها همه در برشی از یک زمان مطرح می شوند.

نکته دیگر اینکه معمولا- و نه همیشه- مخاطب یا با یک روایت و آدمهای متعدد مواجه است و یا با چند روایت و شخصیت های متعدد. در تقاطع یک روایت اصلی و چند خرده روایت قابل تشخیص است. خرده روایت ها هر یک به گونه ای به روایت اصلی متصل می شوند و تقریبا در ارتباطی تنگاتنگ و پیوسته و در زمانی محدود، کلیت فیلم را می سازند. تقاطع روایت زندگی ها و آدمهاست در جامعه گذار و برشی از روند مخلوط و محلول! این جامعه. اما پسرک گلفروش چه روایتی دارد و زندگی در تعامل یا تقابل با کدام یک از زندگی هاست و یا در کدام نقطه به روایت و زندگی دیگر پیوندی خورد؟ جز اینکه فیلمساز از پسرک گلفروش شاهدی ساخته است برای تصادف که گاه نقطه ای می شود در میان خطوط متقاطع.

یکی از نقاط ضعف در هر فیلمنامه ای تلاقی وقایع و تعدد این تلاقی هاست، اما گاه فیلمنامه نویس و فیلمساز آگاهانه از آن در جهت سامان دهی ساختار بهره می برد. “تصادف”- پل هیکیس- نمونه برجسته استفاده از تصادف و تلاقی وقایع است در بیان روایت. حال اگر بنابر این اصل- توسل به تصادف و اتفاق- “در تقاطع” به دنبال منطق چرایی و اثباتی رابطه آدمها با هم و یا با حادثه نباشد اما با افتادن سنگ در آب- حادثه ای که پدرام ایجاد می کند- همه زندگی ها هم چون دایره های ایجاد شده و متلاطم دچار پیامدهای آن حادثه می گردند اما مشخص نیست که زندگی “مملکت” و پسرک گلفروش و یا حضور آنها چه نقشی در ساختار روایی فیلمنامه دارد!

روایت های جداگانه، همه به تنهایی اما در کنار هم و متاثر از یکدیگر پله، پله پیش می رود اما “مملکت” و پسرک گلفروش چه روایتی دارند و زندگی آنها در تعامل با کدام یک از زندگی هاست و یا در کدام نقطه به روایت و زندگی دیگران می رسد؟

همان طور که گفته شد به نظر می آید که فیلمساز تنها به خاطر اینکه خطوط متقاطع اش کامل شود پسرک گلفروش را در خیابان قرار داده است که گاه با مینو برخورد کند و گاه با امیر و نیز “مملکت” پیرزنی که پسرک گلفروش را به خیابان می آورد و می برد، جایی با “مهسا” روبرو می شود و جای دیگر در بیمارستانی که بخشی از وقایع از آنجا شروع و یا به آنجا ختم می شود. غیر از ایجاد این ارتباط های ظاهری به نظر نمی آید که نیازی به تاکید بر “مملکت” سیاه و چرب و چیلی بوده باشد.

تقاطع سعی دارد شخصیت محوری و مرکزی نداشته باشد، در بخش عمده ای از روایت نیز این خواست حاصل می شود. گاهی حضور مهندس حمید و مشکلش، چه خانوادگی و چه شغلی، عمده می شود، گاهی دکتر مینو و مشکلاتش؛ و به همین ترتیب آدمهای دیگر. حتی پدرام که خود بعد از تصادف نقش برجسته تری پیدا می کند در کنار امیر و دیگران نمی تواند نقش مرکزی پیدا کند.

تقاطع نمایشگر شخصیت هایی ست که هم مشکل دارند و هم برای دیگران مشکل سازند البته نوع مشکل شان و یا شیوه مشکل تراشی برای دیگران هم سان و یک شکل نیست. یکی مستقیم و به وضوح مشکل سازی می کند مانند پدرام و شادی. یکی ناخواسته مانند امیر و یا شخصیت هایی که دچار مشکل می شوند مانند فرهاد که با کشته شدن مهسا در حادثه ای که پدرام مسبب آن است چنان متاثر می شود و از نظر ذهنی چنان به هم می ریزد که پایش به تیمارستان باز می شود و مشکلی می شود برای خود و مادرش یا مادر و همسر بهناز که به سبب همین حادثه زندگی شان دچار تلاطم می شود. تقاطع چون قهرمان محور نیست و در آن هیچ یک از شخصیت ها نقش محوری پیدا نمی کنند، موفق می شود از یکسو مضمون اجتماعی مورد نظر سازنده را عیان سازد و مخاطب را بیشتر با معضلات و مشکلات اجتماعی روبرو کند؛ از سوی دیگر درباره شخصیت ها و خصوصیات آنها به گونه ای فکر- و احتمالا قضاوت- می کند که آنها را در مواجهه با مشکل می بینند و متاثر از آن.

تقاطع، آدمها را همان گونه که هستند به تصویر می کشد و قرار نیست در هیچ کدام استحاله یا تحولی شکل گیرد. مخاطب فقط شاهد و ناظر واکنش آدمها در برابر حادثه و ترکش های آن است. آدمهای متفاوت در موقعیت ها و جایگاه های متفاوت اجتماعی آدمها و زندگی های متفاوت دچار حادثه می شوند و فیلمساز تاثیر حادثه بر آدمها و زندگی ها را نشان می دهد.

تقاطع، نشان دهنده کنش ها و رفتارهای متناقض آدمها در شرایط مختلف است. مهندس حمید در حالی از دخترش شادی توقع دارد او را درک کند، خود با همسرش -که او را ترک کرده- مشکل دارد. در حالی می خواهد با شادی به تفاهم برسد و این توقع را از شادی نیز دارد، که خود گویا تفاهمی با همسرش ندارد!

و با اینکه آدمی به قول معروف سنگین و رنگین است، مجبور می شود از ترس طلبکار پنهان شود و از دخترش بخواهد به دروغ بگوید که در منزل نیست! پدر پدرام فروشنده لوازم صوتی و تصویری و تربیت شده با باورهای غلط و درست رایج در جامعه در حالی با پدرام از، خلاقیات و آینده نگری بلغور می کند که خود برای نقد کردن چک، شرخر به خدمت می گیرد.

مادر پدرام که به وضوح از رابطه نامشروع پسرش با دختری آگاه می شود از حاج آقا می خواهد تا گندش در نیامده، پدرام را رد کند برود! وقتی هم پدر پدرام از رفتار پدرام عصبانی می شود همسرش جوانی او را به یادش می آورد که آتش به پا می کرده است و ادامه می دهد که: پسر کو ندارد نشان از پدر…!

تقاطع در دو مرحله درباره شخصیت ها به قضاوت روی می آورد. یکی با نمایش دادن شخصیت حاج آقا ترقی- پدر پدرام- و دو فرزندش پدرام- عامل حادثه و نیز عامل بدبخت کردن یک دختر- و پونه که قصد ایجاد رابطه با امیر دارد-، که از طریق این خانواده می رسیم به مثل معروف عامه که می گوید، گندم از گندم بروید، جوزجو. به همین منوال است دکتر مینو و پسرش امیر. مرحله دیگر جایی است که فیلم رفتار وکنش های دو نسل را، به طور عمده، به نمایش می گذارد. دکتر مینو و مهندس حمید نمایندگان نسلی از والدین، پدرام، شادی و پسرکی که با او رابطه دارد، پونه که در فکر رابطه پنهانی است و تا حدودی امیر که مشکلات شخصی دارد همه نمایندگان نسلی از فرزندان هستند، آن نسل منطقی تر و مقید به آداب و اخلاق و این نسل، بی قید، نامنظم و به دور از اخلاقیات و باید پرسید تعمیم این آدم ها به کلیت موجود در جامعه چگونه و براساس چه منطقی صورت می گیرد؟ فیلم پاسخی برای این سوال ندارد.

نمایی از پشت صحنه

ایران محسنی | روزنامه رسالت |  ۷ دی ۱۳۸۵

فیلم تقاطع ساخته ابوالحسن داودی برداشتی ایرانی از فیلم تصادف ساخته پل هاگینش است. از آنجایی که این روند (برداشت از فیلم های موفق روز) در سینمای ما امری رایج است)!(بررسی فیلم اصلی می تواند به بررسی تفاوت سطح ساخت فیلم در سینمای ایرانی نسبت به نمونه های مشابه یاری رساند. فیلم تصادف آنچنان که از عنوانش بر می آید، از تصادفها می گوید. این تصادفها در چنین فیلمی سبب ساز شناخت آدمها از خودشان و دور و اطراف شان می شود و البته جالب است که تصادف یک پل ارتباطی است. از همان آغاز فیلم، گراهام شهری را که در آن زندگی می کند، آنقدر بی رحم می داند که آدم هایش برای برقراری ارتباط چاره ای ندارند که به تصادف و برخورد پناه ببرند. از پس تصادف اولیه فیلم است که ما یک روز به عقب برمی گردیم و زندگی مجموعه ای از آدمها را در دو روز پیگیری می کنیم. آدم های فیلمنامه کمتر به تنهایی دیده می شوند. ما در اینجا با مجموعه ای دوتایی از آدمها روبه رو هستیم. زوج هایی که اغلب با یکدیگر مشکل دارند؛ تا جایی که هسته ارتباطی آنها می تواند از هم بگسلد و البته نسبت و ارتباط آنها با یکدیگر با بقیه فرق دارد و هر کدام شکل خودشان را دارند؛ برخی با هم همکارند، برخی خانواده اند و برخی دوست. جین وریک، آنتونی وپیتر، فرهاد و دوری، چوی و همسرش، رایان و پدرش، کامرون و کریستین، رایان و تام، دانیل و لارا و گراهام و ریا، نه زوج این مجموعه اند که هر کدام حجمی از این فیلمنامه را به خود اختصاص داده اند و البته اگر بخواهیم گراهام را با مادرش در یک مجموعه دوتایی قرار دهیم، تعداد این زوجها به ده می رسد. از صفحات میانی فیلمنامه مرز مشترک این زوجها دچار اختلال می شود تا در پایان به یک دگردیسی در نوع رابطه شان برسند. از این میان دو زوج فرهاد و دوری و دانیل و لارا اختلافی ماهوی با دیگران دارند و نکته جالب آنکه هر دو مهاجر هستند؛ اولی ایرانی و دومی اسپانیایی. آدم های تشکیل دهنده این دو زوج، از آغاز تا پایان یاریگر یکدیگرند و هر دو زوج در ارتباط با یکدیگر مهمترین درونمایه فیلم را باعث می شوند: از جهان تاریکی ها راهی به سوی روشنی وجود دارد؛ اگر و تنها اگر به وقوع معجزه ایمان داشته باشی. در تصادف، معجزه توسط فرشته ها صورت می گیرد. فرهاد در هنگامی که کنج فروشگاه به یغما رفته اش با خود خلوت کرده، مدام بر وجود فرشته ای تاکید می کند که از او محافظت کرده و جانش را نجات داده است. او فرشته حافظ جانش را نمی شناسد، اما حتم دارد که فرشته ای وجود داشته و بی خبر از آن است که فرشته ای روبه روی او نشسته است. دوری، دختر خودش که پیشتر در جنگ و جدل با مرد اسلحه فروش، فشنگ های مشقی را انتخاب کرده است. دختر ایرانی تصادف، با چنین انتخابی معجزه ای کوچک را رقم زده که ارمغانی بزرگ برای پدر دارد. او ایمان رفته پدر را دوباره به او بازگردانده است و عجیب و جالب که دوری، پرستار است و به حتم که پیش از این با بودن در چنین کسوتی جان های دیگری را نجات داده است. از سوی دیگر، لارا هم- به گمان خود- پدر را نجات داده است. لارا وقتی پدر را در برابر اسلحه فرهاد می بیند با نگرانی تمام به طرف او می شتابد، چرا که در دنیای کودکانه خود حدس می زند که می تواند با کمک گرفتن از شنل نامرئی، جانی را نجات دهد. ببینیم که او چطور نگران فریاد می زند، شنل پیش اوست و باید آن را به پدر برساند و با حایل کردن خود بین پدر و فرهاد، دانیل را از خطر مرگ می رهاند. او هم مثل دوری، یک زن است؛ اگرچه کوچک. فرشته نجات دهنده جین نیز پیشخدمت خانه آنهاست؛ یک زن آمریکای لاتینی. از این حیث، تصادف فرشته های نگهبان را در قالبی زنانه معرفی می کند و زنانگی را ستایش می کند. یکی دیگراز مضمون هایی که فیلمنامه تصادف پی می گیرد، توسط رایان بیان می شود. رایان، هنگام خداحافظی با همکارش تام می گوید: “فکر می کنی می دونی کی هستی، ولی واقعا نمی دونی کی هستی؟” دنیای ما سرشار از تناقضات بی شمار است و اعمال و رفتار هرکدام از ما از همین تناقضات ناشی می شود. آدم های درون تصادف نیز از چنین چیزی مستثنی نیستند. واقعا چگونه می توان برای کاری که رایان در ارتباط با کریستین انجام می دهد، توجیهی آورد. یک شب بی دلیل او را تا سرحد افسردگی و پریشانی، تحقیر می کند و روزی دیگر از جان خود می گذرد تا جان او را نجات دهد. در این فاصله یکروزه، بر رایان چه می گذرد که دگرگون می شود. اما به واقع او عوض نشده. او همان چیزی است که همیشه هست. کنش او را باید به حساب همان جمله خودش گذاشت. اینکه ما هیچ گاه نمی دانیم واقعا چه کسی هستیم. به همین ترتیب،کار تام هم در پایان ماجرا، بی دلیل و منطق است. هرچند که انجام کنش او در یک گریزگاه صورت گرفته باشد. تام به دلیل رفتار بد و نژاد پرستانه رایان از همکاری و همنشینی با رایان سرباز می زند، اما هموست که جان یک سیاه پوست را می گیرد و بی رحمانه او را میان بوته ها رها می کند. به یقین او در شروع آن روز هیچ نمی دانسته که شب سیاهی را پیش خواهد داشت و همین طور جین با همه نفرتی که از پیشخدمت خود دارد؛ او را در پایان فیلم به آغوش می گیرد و می گوید که او بهترین دوستی است که تا به حال داشته، نه فقط برای اینکه او را به بیمارستان رسانده، بلکه حالا جین به شناختی دیگر از خودش رسیده است. همین مایه را می توان به آنتونی هم تعمیم داد. چه کسی گمان می کند که آنتونی، جوان دزد و شر فیلم، فقط به دلیل اینکه کامرون او را به پلیس تحویل نداده، از خیر پولی که می تواند از فروش مهاجران آسیایی در بیاورد، بگذرد و حتی پولی هم برای شام شان به آنها بدهد: “فکر می کنی می دونی کی هستی، ولی واقعا نمی دونی کی هستی؟” وقتی کریستین از آن سانحه نجات پیدا می کند، نگاهی استفهام آمیز به رایان می کند و از او دور می شود. بی شک در نگاه او می توان این جمله را به یاد آورد. این چیزی است که کریستین در ذهن خود مرور می کند.
سکانس پایانی فیلمنامه، جهانی دایره وار را پیشنهاد می دهد. می شود حدس زد که شهر از تصادف خالی نمی شود و احتمالا بازهم تصادفی دیگر، شبکه ای از آدمها را پدید خواهد آورد که در ارتباط و تعامل با یکدیگر، خوبی ها و بدی هایی را پی خواهند افکند. دوباره کسی خواهد مرد، زنی پسرش را از دست خواهد داد، برادری تنها خواهد شد، فرشته ای نجات دهنده ای خواهد رسید، اسلحه ای فروخته خواهد شد، قهر و آشتی صورت خواهد گرفت، مغازه ای به یغما خواهد رفت و… از این دایره گریزی نیست. زندگی مجموعه ای از همین فرصتها، حسرتها، شادی ها و ناکامی هاست. با این حال، تصادف نوید روشنایی می دهد و سفیدی. دایره های محو نورانی آغاز فیلم که روشنایی کمی به تاریکی شهر می دهند، رفته رفته جای شان را به دانه های سفیدی می دهند که از آسمان می ریزند. اینکه فیلم اصلی با امید و معنویت پایان می پذیرد و فیلم نسخه ایرانی آن با تلخی ها، خود نکته ای است که جای تامل دارد.

باران کوثری و بهرام رادان در فیلم تقاطع

چرا تقاطع پرفروش نشد

مهدی طاهباز | روزنامه اعتماد | ۲۶ آذر ۱۳۸۵

در اینکه سینمای ایران پیش بینی ناپذیر است هیچ شکی نیست. این مساله در مورد پیش بینی فروش فیلم ها و میزان استقبال مخاطبان از آنها، بیشتر صدق می کند. بسیاری از فیلم ها بوده اند که در هنگام ساخت و آماده سازی، امیدواری های زیادی به فروششان بوده ولی در هنگام اکران به فروش چندانی دست نیافته اند. بر عکس این ماجرا هم بارها اتفاق افتاده است. فیلم هایی بوده اند که کمتر کسی پیش بینی فروش شان را می کرده ولی آنچنان در گیشه موفق عمل کرده اند که باعث تعجب شده اند.

هنوز در سینمای ایران قواعد و فاکتورهای خاصی برای فروش یک فیلم تعریف نشده است تا با استفاده از آنها بتوان به فروش فیلم امیدوار بود. البته این درست که اکثرا آثاری در گیشه موفق اند که به نوآوری هایی در ابداع شیوه های روایی یا بازگویی قصه های تازه تر بپردازند، اما این نوآوری ها هم چارچوب های خاص و متداولی دارد. در سینمای ایران برخی فیلم ها به دلایلی پرفروش می شوند و برخی دیگر درست به همان دلایل فروش نمی کنند، امسال رکورد فروش در سینمای ایران با اکران فیلم آتش بس شکسته شد. کمتر کسی تصور چنین فروشی را برای این فیلم می کرد اما به هر حال فیلم آنقدر فروخت تا از مرز رویایی یک میلیارد تومان هم بگذرد. آتش بس مجموعه یی از نقاط مثبت و منفی را برای جذب یا پس زدن تماشاگر یکجا داشت ولی نکات مثبتش به منفی ها می چربید و فیلم رکوردشکن شد. تقاطع ساخته ابوالحسن داودی یکی دیگر از فیلم های اکران شده در سال جاری است که هنوز هم اکرانش ادامه دارد. خیلی ها برای این فیلم پیش بینی فروش بالایی را داشتند و با توجه به دستیابی تعداد زیادی از فیلم ها طی دو سال اخیر به رقم هایی در حدود ۴۰۰ و ۵۰۰ میلیون تومان، کمتر کسی تصور فروش پایینی را برای این فیلم می کرد. اما حالا که اکران این فیلم به روزهای پایانی نزدیک شده، فروشش به نصف این رقم نیز نرسیده است، تقاطع تا به امروز حدود ۲۴۰ میلیون تومان فروش داشته که با توجه به هزینه های بالای تولید فیلم، چندان مطلوب به نظر نمی رسد. تقاطع فیلم عجیبی است. آن هم از این جهت که فاکتورهای موفقیت و عدم موفقیت یک فیلم در گیشه را یکجا با هم دارد. دلایل بسیاری وجود دارد که به خاطر آنها تقاطع باید بفروشد و از سوی دیگر دلایل متعدد دیگری نیز وجود دارد که به خاطر آنها این فیلم نباید چندان پرفروش باشد. شاید با بررسی این دلایل بتوان تا حدودی سلیقه تماشاگر امروزی سینمای ایران را ارزیابی کرد.

دلایلی که تقاطع به خاطر آنها باید پرفروش شود

۱- بازیگران مطرح: عموما طی این سال ها فیلم هایی که از حضور بازیگران معروف و شناخته شده برخوردار بوده اند، فروش خوبی کرده اند. بازیگر ویترین یک فیلم است و اگر فیلم ویترین خوبی داشته باشد، پس فروشش تا حدودی تضمین خواهد شد. تقاطع جمعی از بازیگران معروف و شناخته شده را به گونه یی در کنار هم جمع کرده که برای هر سن و سالی راضی کننده باشد. بهرام رادان، فاطمه معتمدآریا، بیژن امکانیان، مجید مظفری، باران کوثری، سروش صحت و حتی خاطره اسدی و علیرضا حسینی نمایندگانی از نسل های مختلف سینمای ایران هستند که می توانند برای تماشاگران نسل های مختلف جذاب باشند. جدا از مساله انتخاب بازیگر و پتانسیل فیلمنامه برای گردآوری چنین جمعی، بازی بازیگران نیز همگی خوب و یکدست است و همدلی تماشاگر را در طول فیلم برمی انگیزد.

۲- فضای شیک و خوش آب و رنگ: تقاطع فیلم شیک و خوش آب و رنگی است. به گمان خیلی ها یکی از دلایل فروش بالای آتش بس فضای شیک و ظاهر آراسته بازیگران بود. در تقاطع نیز همه چیز شیک و مرتب است و طراحی صحنه و لباس، نورپردازی و دست آخر فیلمبرداری باعث شده با یک فیلم خوش آب و رنگ روبه رو باشیم. دیگر تماشاگر امروز سینمای ایران حال و حوصله تماشای فیلم های به اصطلاح چرک را ندارد و ترجیح می دهد به تماشای آثاری بنشیند که از لحاظ بصری مرتب تر و آراسته تر باشد.

۳- صحنه تصادف: شاید مهمترین نقطه قوت فیلم تقاطع صحنه تصادف فیلم باشد. این صحنه که در سینمای ایران نظیر نداشته، از دو جهت قابل تامل است. یکی اجرای تکنیکی آن و دیگری تاثیری که در روند قصه می گذارد. صحنه تصادف فیلم تقاطع یک شوک به تماشاگر وارد می کند و تاثیر بسیار زیادی روی آن می گذارد. اجرای صحنه تصادف بسیار خوب از آب درآمده و به لحاظ تکنیکی حرف ندارد. کارگردانی این صحنه که از سه بخش مختلف چپ شدن ماشین، پایین افتادن آن از پل و برخورد یک ماشین دیگر با آن تشکیل شده، بسیار خوب بوده است. از سوی دیگر این تصادف با توجه به ارتباطی که تماشاگر با شخصیت های سرنشین ماشین در طول فیلم پیدا کرده، باعث دوچندان شدن اثر روحی این سکانس بر روی بیننده شده است. شاید به اعتقاد خیلی ها تماشاگر تقاطع فقط به خاطر دیدن دوباره صحنه تصادف چندین بار به تماشای فیلم بنشیند. در مجموع تماشاگر سینما این گونه شوکه شدن ها را دوست دارد. از این نوع شوکه شدن ها در تقاطع چندتای دیگری نیز وجود دارد که باعث غافلگیری تماشاگر می شود. خودکشی دختر، باردار شدن او و چند سکانس دیگر می تواند عوامل جذاب یک فیلم برای جذب تماشاگر باشد.

۴- فضای خانوادگی و طرح مشکلات جوانان: تقاطع فیلمی است که هم برای خانواده ها جذاب است و هم برای جوانان. در فیلم هم عشق جوانی وجود دارد و هم عشق میانسالی. وجود چند خانواده و بازگویی قصه زندگی همه آنها باعث می شود یک تنوع شخصیت در فیلم به وجود بیاید و نسل های مختلف را با خود درگیر کند. از یک سو طرح مشکلات و ناآرامی های نسل جوان و از سوی دیگر نشان دادن رابطه آدم ها و مسائل آنها در میانسالی از جمله نکات تماشاگر پسند فیلم است.

۵- ساختار حرفه یی: تقاطع فیلم محکمی است و ساختاری حرفه یی دارد. فیلم ابوالحسن داودی اثری خوش ساخت است که همه چیز در آن مانند فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس، تدوین، صداگذاری و صدابرداری، موسیقی، جلوه های ویژه و… در حد مطلوبی قرار دارد. فیلم با حوصله و دقت ساخته شده و برای ساختش انرژی فراوانی صرف شده است.

دلایلی که تقاطع به خاطر آنها نباید پرفروش شود

۱- روایت غیرمتعارف: به اعتقاد بسیاری از صاحبنظران، تماشاگر سینمای ایران هنوز آماده تماشای روایت های غیرخطی و غیرکلاسیک در فیلم ها نشده است. تماشاگر ایرانی دوست دارد یک قصه کلاسیک را از ابتدا و بدون هیچ گونه بازی با زمان تماشا کند و به انتها برساند. اما فیلم تقاطع روایتی نسبتا تو درتو دارد و به خصوص در ۳۰ دقیقه ابتدایی فیلم، ماجرای چندین شخصیت به صورت موازی با یکدیگر روایت می شود. البته بازی با زمان در فیلم تقاطع آنقدر پیچیده نیست و به چند سکانس و حتی چند پلان مشخص خلاصه می شود. نکته مهم، روایت زندگی شخصیت ها به صورت موازی است که شاید باعث گیج شدن تماشاگر بشود. در ابتدای فیلم دوربین از شخصیتی به شخصیت دیگری می رود و تا صحنه تصادف این بازی ادامه دارد.

۲- عدم وجود قهرمان اصلی: تقاطع قهرمان ندارد. شاید یکی از دلایل عدم موفقیت در گیشه وجود نداشتن یک قهرمان اصلی باشد که تماشاگر را از ابتدا تا انتها با خود همراه کند. تقاطع فیلمی است که بر پایه چندین شخصیت استوار شده و همانگونه که گفته شد به طور موازی داستان چند زندگی را روایت می کند. اما تماشاگر ایرانی چندان این مساله را نمی پسندد. او دوست دارد با یک یا حداکثر دو شخصیت آشنا شود و با او ادامه فیلم را دنبال کند. نکته دیگر اینکه اگر بهرام رادان را سوپراستار این فیلم بدانیم، تماشاگر دوست دارد سوپراستار و قهرمان فیلم را مدام تماشا کند و از حالش باخبر باشد. اما تقاطع به خاطر نوع فیلمنامه اش، فیلمی است که قهرمان اصلی ندارد و سوپراستار داستان هرازگاهی سر و کله اش پیدا می شود.

۳- پایان بندی باز: تجربه نشان داده که تماشاگر ایرانی پایان بندی باز و نامشخص را چندان دوست ندارد. او دوست دارد تا آخر فیلم به صورت کاملا مشخص و واضح ببیند که چه بر سر شخصیت ها آمده و سرنوشتشان چه شده است. پایان تقاطع برای تماشاگر عام سینما چندان واضح نیست و او باید از روی نشانه ها پی به سرنوشت شخصیت ها ببرد. در فیلم اینکه در پایان چه بر سر پدرام می آید و آیا او بازداشت می شود یا خیر، به وضوح نشان داده نشده است. این مساله می تواند برای تماشاگر عام سینما کمی مشکل ساز باشد.

۴- طعم تلخ فیلم: تقاطع فیلم تلخی است. فیلم به شدت واقع نمایانه است و به صراحت به بیان معضلات جامعه پرداخته. شاید این صراحت در بیان چندان به مذاق تماشاگر به خصوص خانواده ها خوش نیاید. اگرچه پس از دوم خرداد بسیاری از تابوها شکسته شدند و بسیاری مسائل روی پرده سینما به تصویر کشیده شد، اما هنوز هم بسیاری از خانواده ها هستند که دوست ندارند به صراحت به تماشای برخی ناهنجاری های اجتماعی بنشینند. بیان بی پرده و صریح برخی معضلات اجتماعی در فیلم تقاطع و تلخی فیلم، شاید از دلایل استقبال نه چندان خوب از آن باشد. البته شاید اگر تلخی موجود در فیلم تقاطع از نوع رمانتیزه شده مورد پسند تماشاگر عام سینما بود، این فیلم هم مثل بسیاری از آثار اشک انگیز سینما به دل تماشاگر می نشست.

۵- تبلیغات: هنوز هم در بحث تبلیغات یک فیلم سینمایی، تیزرهای تلویزیونی حرف اول را می زنند. فیلم هایی که از تیزر تلویزیونی بهره مندند، به حداقل هایی در فروش دست می یابند که مابقی آثار از آنها محرومند. در ایران اکثر آثاری که از نعمت تیزر تلویزیونی بهره مند بوده اند، فروش خوبی داشته اند. هیچ چیز همانند دیدن لحظاتی از فیلم همراه با دیالوگ و معرفی، تماشاگر را به سینما رفتن ترغیب نمی کند. اما تقاطع از این مساله مهم محروم بود و فقط به تبلیغات محیطی و شهری بسنده کرد. البته استفاده از برخی نوآوری ها مانند پخش تیزر از تلویزیون های شهری تا حدودی باعث شد کمبود تیزر تلویزیونی جبران شود.

اگرچه نکات یاد شده می تواند تا حدودی دلایل موفقیت یا عدم موفقیت یک فیلم را مشخص کند، اما بسیاری از فیلم ها بوده اند که با برخورداری از فاکتورهای مثبت یاد شده، در گیشه شکست خورده اند و تعدادی فیلم نیز وجود داشته اند که به رغم داشتن برخی نکات منفی، به فروش بالایی دست یافته اند. به هر حال سینما نیز در ایران همانند دیگر مسائل پیش بینی ناپذیر و غیر قابل حدس است.

اشتراک گذاری

اینجا نظر بدهید