انتخاب سردبیرسینمای جهان

کلمبیا پیکچرز چگونه شکل گرفت؟ | افسانه دو برادر در نسل طلایی هالیوود

کمپانی کلمبیا پیکچرز

اشکان مزیدی نویسنده و منتقد سینمانما۳۰ ؛ اشکان مزیدی | داستان پیدایش کلمبیا پیکچرز به زمانی بازمی‌گردد که دو برادر و شریک‌شان این کمپانی سینمایی را بنا نهادند و هری کوهن یکی از این برادران نام خود را در نیز در تاریخ سینما ثبت کرد.

در سری مقالات پیش رو مرور تاریخچه کمپانی‌های بزرگ فیلمسازی دنیا را با یکی دیگر از بزرگان این صنعت ادامه می‌دهیم. استودیویی که در ابتدا تنها مایه تفریح و تمسخر هم سلفان خود بود اما با جاه طلبی بنیانگذارانش به یکی از «Six Big» یا همان گروه معروف «شش ابر فیلمساز جهان» تبدیل شد. استودیویی که گرچه هم اکنون تحت نام و لوای کمپانی دیگری فعالیت می‌کند، اما اصالت و غنایی به درازای تقریبا یک قرن دارد. کمپانی کلمبیا!

درمیان ۸ استودیویی که تا پایان دهه ۲۰ میلادی صاحب صنعت فیلمسازی در آمریکا بودند، کلمبیا کوچکترین و کم آوازه‌ترین آن‌ها بود و بسیاری از بزرگان و صاحب نظران آینده‌ای برای آن متصور نبودند اما کلمبیا از پس مبارزه و تقلا چنان پیروز شد که هیچکس آن را پیش بینی نکرده بود و به یکی از سلاطین عصر طلایی هالیوود تبدیل شد.

موسسان کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز | فرش به عرش

بسیاری کمپانی کلمبیا را نسخه تجاری و واقعی داستان سیندرلا می‌دانند. استودیویی که از خاکسترهای محله «Powerty Row» یا همان ردیف فقرای هالیوود – محلی که اکثر کمپانی‌های پرت و بی‌نام نشان در آن مستقر بودند – برخاست و به یک حریف جدی و قابل اعتنا برای کمپانی‌های ثروتمند تبدیل شد. داستانی که در لوای خود قصه هری کوهن «Hary Cohn» یکی از پدرخوانده‌ها و قدرتمندترین مردان سینما را نیز بازگو می‌کند.

داستان پیدایش کلمبیا به دهه ۱۰ میلادی باز می‌گردد. هری کوهن به خانواده‌ای یهودی از طبقه متوسط کارگری نیویورک تعلق داشت. او و برادرش – جیکوب – فرزندان مادری اهل شوروی یا لهستان امروزی و پدری خیاط از آلمان بودند. هری مدتی در خیابان‌های نیویورک راننده و چندی هم بازاریاب صفحات نت موسیقی بود تا اینکه به برادرش در کمپانی فیلمسازی یونیورسال پیوست. همانطور که در مقالات مرتبط گفته شد، در آن زمان یونیورسال تحت هدایت و رهبری کارل لاامل Carl Laemmle یکی از بزرگترین استودیوهای فیلمسازی و صاحب سالن‌های بی‌شمار سینما در آمریکا به شمار می‌رفت و فقط در سال ۱۹۱۵ بیش از ۲۵۰ فیلم تولید کرده بود. وسوسه استقلال باعث شد در میانه ۱۹۱۸ هری از یونیورسال بیرون آید تا به همراه برادر بزرگترش جیکوب و دوست صمیمی او و رییس دفتر رییس یونیورسال، جو برانت «Joe Brandt» کمپانی خود را بنا کنند.

موسسان کلمبیا پیکچرز

چالش نام برای کلمبیا پیکچرز

استودیوی فیلمسازی CBC که نامش برگرفته از حروف اول نام موسسان آن است در ابتدا تنها یک توزیع کننده فیلم‌های کم اهمیت و کوتاه در نیویورک بود. آن‌ها سال‌ها به تولید و توزیع این دست فیلم‌ها مشغول و به سلاطین تصاویر کوتاه مشهور شده بودند. با این حال کسی آن‌ها را جدی نمی‌گرفت و حتی آن‌ها را مایه شوخی و استهزا قرار می‌دادند و به تمسخر CBC را کمپانی Corned Beef & Cabbage به معنی گوشت گاو نمک زده و کلم می‌نامیدند.

رویای این سه مرد اما ورای این حرف‌ها بود. آن‌ها در ۱۹۲۴ در تلاش برای زدودن عناوین تمسخر آمیز، اسم کمپانی خود را به نام دهان پر کن و با پرستیژ کلمبیا Columbia Pictures تغییر دادند. کلمبیا در فرهنگ آمریکا، تعبیری تاریخی، زنانه و شاعرانه از کشور ایالات متحده آمریکا به شمار می‌رود.

اما تنها تغییر نام، آن تصویر تمسخرآمیز را عوض نمی‌کرد. آن‌ها می‌دانستند مانند دیگر بازیگران بزرگ، مثل لوئیس بی‌مایر – کسی که هری کوهن همیشه به او رشک می‌برد – و مجموعه استودیوهای او به نام MGM به فضایی بزرگ به عنوان استودیو برای تشکیلات خود نیاز دارند. با این قصد آن‌ها مجموعه استودیویی را در خیابان Gower لس آنجلس خریداری کردند، در محله‌ای که به ردیف فقرا شهرت داشت و محل تجمع بسیاری از استودیوهای کوچک و کم بودجه و اصطلاحا «در یک شب محو شو» آن زمان بود و با تصویر استودیوهای حرفه‌ای کاملا فرق داشت؛ گرچه این تغییرات برای این سه مرد تحولی اساسی بود و آن‌ها هم اکنون سه استودیو در اختیار داشتند تا محصولات خود را در آن تولید کنند.

آن‌ها همچنین سعی کردند تشکیلات اداری و چارت سازمانی خود را از ابتدا درست و شفاف بنا کنند و بر این اساس جو برانت مدیریت عامل، جک کوهن معاون مالی و فروش و هری عنوان مدیر اجرایی و تولید را در دست گرفت.

با وجود آن که ایده اولیه بسیاری از کمپانی‌های فیلمسازی آمریکا به صورت «مرکز تولید در هالیوود لس آنجلس» و «مرکز توزیع در نیویورک» طراحی شده بود، تنها کلمبیا به این ایده وفادار و معتقد ماند. جک در نیویورک امور فروش و توزیع را بر عهده داشت و از آنجا که کلمبیا سالن سینما در اختیار نداشت جنگ برای نمایش تولیداتشان را بر عهده گرفت. از آن سو هری کوهن در هالیوود مدیریت تولید را بر عهده داشت و به سبب شخصیت خاص، تند خو و کاریزماتیک خود شهرت بسیار بیشتری از برادر در سایه خود داشت و بسیاری اعتبار کلمبیا را با نام او پیوند می‌زنند.

این حقیقت که کلمبیا از هر دو سوی آمریکا اداره و کنترل می‌شد یک مزیت بود و چه بسا باعث بقای آن‌ها شد گرچه دو برادر بر سر مسائل کمی با هم توافق داشتند و دعوای آن‌ها در تاریخ سینمای آمریکا مشهور است. منازعاتی که گاه ماه‌ها با پیغام‌های تلگرافی ادامه می‌یافت. هری برادر بزرگتر خود را به نداشتن هنر و استعداد فیلمسازی و جک، هری را به بی‌اطلاعی از دانش تجارت متهم می‌کرد. البته واقعیت اینجاست که هر دوی آن‌ها تا حدی حق داشتند چرا که دو برادر با افرادی از اساس متفاوت مواجه بودند. جک با تجار، مدیران مالی و نمایندگان فروش سر و کار داشت و هری از آن سو با بازیگران، کارگردانان، نویسندگان و جامعه هنری سر و کله می‌زد.

با این وجود آن‌ها هر دو می‌دانستند که به وجود دیگری نیاز دارند. گرچه هری در این بین بیشتر تحت فشار بود زیرا او فردی تشنه قدرت و سلطه‌گر بود. همین امر سبب شد تا به محض آن که جو برانت که از دعوای دائمی دو برادر به ستوه آمده بود خواستار جدایی از کمپانی شد، هری سهم او را خریده و عملا کنترل کلمبیا را به دست آورد.

 

کلمبیا پیکچرز | دیکتاتور پرده نقره‌ای

بن هکت نویسنده آمریکایی از هری به عنوان گرگ سپید دندان نام می‌برد و کارکنان کلمبیا او را دیکتاتور مطلق هالیوود می‌دانستند. او استعداد هر کس را مطلقا مقدم بر هر چیز دیگر می‌دانست اما هیچگاه از ثابت کردن اینکه او رییس است فروگذار نبود و جای تعجبی هم ندارد که لقب محبوب او «ارباب کوهن» بود. شخصیتی همانند «جکیل و هاید» که می‌توانست سر صحنه با فریاد و ناسزا از خجالت بازیگران در آید و در مهمانی شب صمیمانه از آن‌ها تمجید کند. نقل است که او عکسی امضا شده از موسولینی، دیکتاتور ایتالیا – که با او در سال ۱۹۳۳ ملاقات کرد – تا شروع جنگ جهانی دوم روی میز کار خود داشت و البته کلمبیا مستندی به نام موسولینی صحبت می‌کند (۱۹۳۳) را نیز در تولیدات خود دارد.

او همچنین رابطه نزدیک و دیرینه‌ای با مافیای خلافکار شیکاگو داشت و در حقیقت با حمایت و کمک مالی آن‌ها توانست سهم برنات را از آن خود کند. شخصیت متهور و مرعوب کننده هری کوهن در هالیوود ماندگار و در فیلم‌های متعددی به نمایش در آمده است. شخصیت‌هایی همچون ویلی استارک با بازی برودریک کرافورد در همه مردان پادشاه (۱۹۴۹) و یا شخصیت هم نام هری، باز هم با بازی برودریک کرافورد در چشم و گوش بسته (۱۹۵۰) نمونه‌هایی از این دست هستند.

شخصیت جک ولتز تهیه کننده سینما با بازی جان مارلی در پدر خوانده (۱۹۷۲) را نیز رونوشتی از هری کوهن، رئیس کلمبیا می‌دانند.

بسیاری عقیده دارند او عمدا به وجه ستمگر خود دامن می‌زد تا در موقع لزوم کارکنانش را تحریک و تهییج کند و یا دست کم کنترل و نفوذ بیشتری بر کمپانی خود داشته باشد.

نقطه عطف و شروع درخشش کمپانی اما جایی دیگر بود. زمانی که در اواخر دهه ۲۰ کارگردانی جوان و جاه طلب به نام فرانک کاپرا Frank Capra به کلمبیا پیوست.

برادران کوهن موسس کلمبیا پیکچرز
فرانک کاپرا چگونه به سرزمین کلمبیا پیکچرز پا گذاشت

با پیوستن فرانک کاپرا نویسنده و کارگردان به کمپانی کلمبیا پیکچرز و رابطه کاری که بین او و هری کوهن رییس سخت‌گیر این کمپانی شکل گرفت، کلمبیا پیکچرز وارد دوره جدیدی از کار خود شد.

هری کوهن که ریاست کمپانی را بر عهده داشت، علاوه بر تندخویی و سلطه‌گری خود برخلاف نظر برادرش، دارای شمی قوی در تجارت بود؛ رییسی مقتصد و حسابگر که به شدت بر هزینه تولید فیلم‌های کلمبیا نظارت داشت.

تولیدات کلمبیا در این سال‌ها مجموعه‌ای از فیلم‌های کوتاه و بلند کم بودجه با تمرکز روی ژانر کمدی بود. فیلم‌های ورزشی، سریال و کارتون نیز از محصولات این استودیوی جوان به شمار می‌رفت. در حقیقت کنترل شدید هری کوهن بر مخارج تولید وعدم تملک سالن‌های سینما عواملی بود که کلمبیا را در سال‌های سخت دوره رکود اقتصادی آمریکا در اوایل دهه ۳۰ سرپا نگه داشت در حالی که بسیاری از استودیوهای کوچک در این برهه از سیستم محو شدند و کمپانی‌های بزرگ به جز مترو گلدوین مایر همه ضررده بودند.

رویه استاندارد در هالیوود به این صورت است که مدیر تولید بر کیفیت محصولات نظارت دارد و مدیریت عامل بر هزینه‌های ساخت و چون هری کوهن – با آن روحیه مستبدش – هر دوی این عناوین را خود شخصا بر عهده داشت سخت گیری بر هزینه‌ها تشدید می‌شد.

در واقع بنا بر همین سیاست بود که در لیست تولیدات کلمبیا در آن سال‌ها کمتر به درام‌های پرخرج و یا موزیکال‌های بزرگ بر می‌خوریم. در عوض سیاهه‌ای طولانی از کمدی‌های کم خرج و حتی فیلم‌های نوآر با فضایی تاریک و رمزآلود وجود دارند، چرا که کلمبیا حتی برای تجهیزات نوری نیز بودجه مشخص و محدودی معین کرده بود!

فیلمنامه‌ها با حداقل نیاز به دکورهای بزرگ و پیچیده نوشته می‌شد و کمپانی کمتر هزینه‌ای صرف تجهیزات مربوط به طراحی صحنه و لباس می‌کرد و کارگردانان مجبور بودند فیلم‌هایشان را با حداقل برداشت تولید کنند.

کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز | تبعیدگاه پر ستاره

کلمبیا برخلاف دیگر استودیوها کمتر قرارداد بلندمدت با بازیگران امضا می‌کرد و در بیشتر مواقع بازیگران دیگر کمپانی‌ها را به صورت قرضی به خدمت می‌گرفت. در واقع کلمبیا به استفاده ارزان قیمت از ستارگان گرانقیمتی چون کلارک گیبل Clark Gable شهره بود. نقل جالبی در تاریخ موجود است که در متروگلدوین مایرِ پر آوازه آن زمان، کلمبیا را با نام «سیبری» می‌شناختند چرا که هر کس به سبب نافرمانی مورد غضب لوئیس بی‌مایر قرار می‌گرفت به کلمبیا تبعید می‌شد تا با هری کوهن کار کند و قدر عافیت را بداند!

از سوی دیگر کلمبیا از آن جا که بر خلاف رقبا زنجیره سالن سینما در اختیار نداشت سیاست تولید انبوه فیلم را کنار گذاشت و به افزایش کیفیت محصولات و در کنار آن ایجاد کمپین جهت دریافت جوایز اسکار و ترفیع اعتبارش می‌اندیشید. این موضوع را به راحتی می‌توان از آمار تولید بالای ۲۰۰ فیلم در متروگلدوین مایر، حدود ۵۰ فیلم در پارامونت و ۴۰ فیلم در یونیورسال در مقابل تنها ۲۰ فیلم کلمبیا در سال ۱۹۳۰ دریافت.

فرانک کاپرا

فرانک کاپرا نقطه عطف کلمبیا پیکچرز

اما در مرور تاریخچه هر سازمان بزرگی نقاط عطفی وجود دارد که سرنوشت کمپانی را به قبل و بعد از خودش تقسیم می‌کند. یکی از این نقاط عطف در کلمبیا پیوستن کارگردانی پر شر و شور به نام فرانک کاپرا بود.

بعضی محققان عقیده دارند هیچ استودیویی این قدر به «یک» هنرمند وابسته نبوده است که کلمبیا به کاپرا بود. نقشی که او در پاگرفتن و رشد استودیوی مستقل کلمبیا در میان دیگر بازکنان بزرگتر داشت غیر قابل انکار است.

کاپرا در ۱۹۲۷ به عنوان کارگردانی ناشناس وارد کلمبیا شد. پیشینه او در سینما محدود به ساخت فیلمی مستند و کار در بخش‌های مختلف تولید، تدوین و در نهایت دستیار کارگردانی در سانفرانسیسکو بود تا اینکه پیشنهاد کار با تهیه کننده‌ای به نام کوهن در لس آنجلس را دریافت کرد.

اولین رودررویی جدی کاپرا و کوهن برخوردی سازنده بود. کاپرا سابق بر این رفتار خشونت‌آمیز کوهن و داد و بیدادهای او در استودیو بر سر کارکنانی که برق را روشن گذاشته بودند و یا در سالن سیگار کشیده بودند دیده بود. روزی در اواخر ۱۹۲۷ کوهن بر سر صحنه فیلم کاپرا ظاهر می‌شود و از روند کند فیلمبرداری شکایت و او را به بازنویسی فیلمنامه تهدید می‌کند. کارگردان جوان برخلاف انتظار رو در روی او می‌ایستد و اعلام می‌کند که اگر کلمبیا به او اختیار تام و تمام در تمام مراحل تولید فیلم اعم از فیلمنامه، کارگردانی و تدوین ندهد، آن جا را ترک خواهد کرد. این عکس العمل باعث عقب نشینی کوهن و توجه بیشتر او به کاپرا شد. کسی که برای اولین بار شخصیت دیکتاتور ماب او را به چالش می‌کشید.

مترو گلدوین مایر چطور شکل گرفت؟ | شیر وارد می‌شود

این چالش اولیه، سر آغاز همکاری طولانی مدتی بود که به تولید ۲۵ فیلم در طی ۱۲ سال منجر شد که بعضی از آن‌ها از مهم‌ترین فیلم‌های کلاسیک دوران طلایی هالیوود به شمار می‌رود. منافع مشترک آن‌ها پیش برنده این رابطه بود چرا که کلمبیا و کاپرا هر دو خود را بیگانه‌ای در هالیوود می‌دانستند. کوهن بی‌محابا در پی کسب قدرت و امتیاز در میان نخبگان سینما بود و کاپرا در پی اثبات توانایی‌های هنری خویش.

فیلم‌های کاپرا به زودی به او لقب کارگردانی پولساز داد و کلمبیا حقوق او را از ۱۰۰۰ به سالی ۲۵۰۰۰ دلار افزایش داد.
با شناخت این اشتراکات کلمبیا تمام منابع خود را بی‌دریغ در اختیار کاپرا گذاشت. کاپرا در خاطراتش نقل می‌کند: «من به کوهن بسیار مدیونم. من تمام مسیر حرفه‌ای خود را به او مدیونم و به او بسیار احترام می‌گذارم و مقداری عشق می‌ورزم. جدا از بی‌رحمی‌ها و مسایل دیگر، او به من فرصت داد و روی من قمار کرد.»

شاید بتوان زمان‌بندی مناسب را نیز بتوان عامل دیگری در این همکاری موفق دانست چراکه کاپرا در اوایل آغاز دوره سینمای ناطق به کلمبیا وارد شد و از آنجا که پیشینه و تحصیلاتی مهندسی داشت بسیار سریع و راحت‌تر با تکنولوژی جدید همراه شد. موجی که بسیاری از کارگردانان و استودیوهای دیگر آن را گذرا و موقتی می‌دانستند.

«نسل جوانتر» (۱۹۲۹) اولین فیلم ناطق کاپرا در کلمبیا بود. داستانی درباره فرزند یک مهاجر یهود که پله‌های ترقی را در نیویورک به سرعت در می‌نوردد و همزمان سعی در پاک کردن ریشه‌های قدیمی و خانوادگی دارد. همکاران کاپرا در این پروژه نقل می‌کنند: «وقتی صدا آمد هیچکس چیزی از آن نمی‌دانست. ما همه در تاریکی کار می‌کردیم. ولی او باهوش بود و جزو معدود کارگردان‌های که میدانست چه غلطی می‌کند. بسیاری دیگر تنها در مه قدم می‌زدند بدون آن بدانند درب کجاست.»

فیلم‌های کاپرا به زودی به او لقب کارگردانی پولساز داد و کلمبیا حقوق او را از ۱۰۰۰ به سالی ۲۵۰۰۰ دلار افزایش داد. در این مدت کاپرا با متروگلدوین مایر همکاری‌هایی نیز داشت اما در اندک زمانی متوجه شد در لوای دیکتاتوری کلمبیا آزادی عمل بیشتری دارد، جایی که در بدعتی عجیب در هالیوود نامش مقدم بر نام فیلم بر پرده‌های سینما می‌آمد.

کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز و دریافت ۵ اسکارِ حیرت‌انگیز

کمپانی کلمبیا پیکچرز که روزگاری به عنوان تبعیدگاه سینماگران شناخته می‌شد با برنامه‌ریزی چندساله توانست به جایی برسد که یک فیلمش ۵ جایزه اسکار ببرد؛ اتفاقی که در تاریخ سینما کم‌نظیر است.

کاپرا در ۱۹۲۷ وارد کلمبیا شد ولی چندین سال طول کشید تا نگاه‌ها را به خود جلب کند. اولین درخشش با فیلم خانمی برای یک روز (۱۹۳۳) اتفاق افتاد. یک کمدی درام که برای اولین بار کمپانی کلمبیا و فرانک کاپرا را نامزد جایزه اسکار کرد. فیلم در سه بخش بهترین فیلم، بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه کاندید شد اما در همه بخش‌ها جایزه را به رقبا باخت. جالب آن که یکی از لحظات خجالت‌آور اسکار نیز در همین دوره و زمانی به وقوع پیوست که مجری برنامه – ویل راجر – بعد از باز کردن پاکت برنده بهترین کارگردان به سادگی اعلام کرد بیا بالا و بگیرش فرانک!

کاپرای جوان که مطمئن بود او جایزه را برده با عجله به سوی سن رفت و آن جا بود که معلوم شد منظور مجری، فرانک لوید کارگردان فیلم سواران (۱۹۳۳) بوده است! گرچه لحظه‌ی شرم آوری بود اما کاپرا سال بعد این گاف را با نمایشی خیره‌کننده به فراموشی سپرد.

یکی از لحظات خجالت‌آور اسکار نیز در همین دوره و زمانی به وقوع پیوست که مجری برنامه پس از باز کردن پاکت برنده بهترین کارگردان به سادگی اعلام کرد بیا بالا و بگیرش فرانک!

کلمبیا پیکچرز
کلمبیا پیکچرز و خیز برای فتح گیشه

محصول بعدی کلمبیا و کاپرا فیلمنامه‌ای عاشقانه به نام در یک شب اتفاق افتاد (۱۹۳۴) بود. داستان فیلم درباره دختری جوان از خانواده‌ای معروف و پرنفوذ است که به علت مخالفت پدر، برای ازدواج با پسری نیویورکی از خاندانی ثروتمند از خانه فرار می‌کند. خبرنگاری جوان که به طور تصادفی متوجه این قضیه شده به طور مخفیانه دختر را تعقیب و سرانجام با او همسفر می‌شود و کم کم در طول مسیر احساسات عاشقانه‌ای بین آن‌ها شکل می‌گیرد.

کمپانی کلمبیا و شخص هری کوهن به موفقیت تجاری فیلم شک داشتند ولی آن‌ها چاره‌ای جز قمار بر سر کارگردان خود نداشتند بنابراین کلمبیا با تمام قوا به حمایت از فیلم پرداخت و روند تولید تمام محصولات دیگر برای کمک به منابع مالی فیلم متوقف شد. کلمبیا خوب می‌دانست که داستان فیلم برای موفقیت در گیشه نیازمند ستارگانی نام آشناست ولی آوردن سوپراستارها به کلمبیا کار آسانی نبود بنابراین استراتژی استفاده قرضی از بازیگران کمپانی‌های رقیب در دستور کار قرار گرفت.

در همین هنگام آن‌ها متوجه شدند روابط لوییس بی‌مایر مالک استودیوی ثروتمند متروگلدوین مایر و کلارک گیبل بازیگر تحت قرارداد آن‌ها به دلیل سرکشی‌های ستاره جوان رو به وخامت گذاشته است. هری کوهن با زیرکی پیشنهاد استفاده از گیبل را ارائه می‌دهد و متروگلدوین مایر به سرعت آن را می‌پذیرد چراکه این را نوعی تنبیه برای آقای بازیگر به حساب می‌آوردند؛ بازی کلارک گیبل در کلمبیا؟! این یک سرافکندگی بود.

پیدا کردن نقش اول زن اما چالش بزرگتری بود. بعد از رد شدن فیلمنامه توسط بسیاری از ستارگان زن، در نهایت قرعه به نام «کلودت کولبرت» می‌افتد. کولبرت سال‌ها قبل در یکی از فیلم‌های اولیه و فاجعه بار کاپرا بازی کرده بود و از آن زمان قسم خورده بود که دیگر با او کار نکند. او که این فیلمنامه را نیز دوست نداشت برای از سر باز کردن کلمبیا دو شرط عجیب می‌گذارد. نخست دستمزد ۵۰ هزار دلاری – معادل یک میلیون و دویست هزار دلار در سال۲۰۱۷ – و دیگر اینکه کل فیلمبرداری تنها ۴ هفته به طول بیانجامد تا او به سفر تفریحی خود برسد! کلمبیا بر خلاف انتظار این شروط را می‌پذیرد و فیلم در نهایت کلید خورد.

بعد از اتمام فیلمبرداری نیز اما کسی امید چندانی به موفقیت ندارد. داستان عاشقانه فیلم حتی برای ۱۹۳۴ نیز زیادی ساده می‌نمایاند و کلمبیا نیز برای اکران آن کمپین خاصی برگزار نمی‌کند. حتی نقل قولی از کولبرت به دوستانش در پایان فیلمبرداری موجود است که می‌گوید تازگی‌ها بازی در بدترین فیلم عمرم را پایان برده ام!

کلمبیا پیکچرز

واکنش‌ها به موج اول اکران در کلمبیا پیکچرز

واکنش‌ها اما متفاوت و عجیب بود. در موج اول اکران، منتقدان روی خوشی به فیلم نشان دادند و بازی بازیگران و دیالوگ‌های فیلم را ستایش کردند و آن را اثری زنده، داستانی پر کشش با بازی فوق العاده دانستند. موج دوم اکران اما ورق را کاملا برگرداند و تبلیغات دهان به دهان خصوصا در شهرهای کوچک، «در یک شب اتفاق افتاد» را به پرفروش‌ترین فیلم در تاریخ کلمبیا تبدیل کرد. بسیاری از کارشناسان این امر را به همذات پنداری تماشاچیان با فضای عاشقانه ساده و غیر لوکس فیلم می‌دانند آن هم در دوره‌ای که جامعه آمریکا به تازگی از سال‌های سیاه رکود اقتصادی دهه ۳۰ جان به در برده و در پی نشانه‌هایی چون عشق برای امید به زندگی بود.

نقطه اوج داستان اما در هفتمین دوره جوایز اسکار اتفاق افتاد و فیلم که در بخش‌های بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اول زن و مرد و بهترین فیلمنامه نامزد شده بود تمامی پنج جایزه مهم جشنواره یا به عبارتی «Big Five» را از آن خود کرد؛ افتخاری که تا کنون در تاریخ اسکار تنها نصیب دو فیلم دیوانه از قفس پرید (۱۹۷۵) و سکوت بره‌ها (۱۹۹۱) شده است.

کلمبیا، کمپانی بی‌نام و نشان محله فقرای لس آنجلس و تبعیدگاه استودیوهای ثروتمند اینک در ردیف اول صنعت سرگرمی جهان جا خوش کرده بود. نگاه‌های احترام‌آمیز دیگران نتیجه سال‌ها زحمت و انضباط مالی، مزد اعتماد به فرانک کاپرا و البته جاه طلبی‌های رییس – هری کوهن – بود.

البته می‌توان یادی هم کرد از «کلودت کولبرت» بازیگر زن فیلم و ناسازگاری‌هایش که در هنگام مراسم نیز ادامه داشت. او که تصور بردن جایزه اسکار در مخیله‌اش نیز نمیگنجید در زمان برنامه در ایستگاه و در تدارک سفر بود و بعد از اعلام جوایز به دستور هری که گفته بود: «اون رو از قطار بکشید پایین» مجبور شد دوان دوان و با لباس سفر خود را به جشن اسکار برساند!

بتمن و کلمبیا پیکچرز

شکرآب شدن رابطه رییس بزرگ و ستاره کلمبیا پیکچرز

پس از موفقیت «در یک شب اتفاق افتاد» در اسکار کلمبیا دیگر یک استودیوی تراز اول محسوب می‌شد و فردای آن روز نیویورک تایمز با تیتر «برجسته‌ترین شب برای یک استودیوی فیلمسازی» این موفقیت را ستود.

هری کوهن مدیر بلندپرواز کمپانی کلمبیا بالاخره طعم موفقیت بزرگ را با درخشش فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» در اسکار چشید. مقابل مدیران ارشد و خصوصا برادرش جک -نفر دوم و مسئول امور مالی کمپانی- او تنها کسی بود که پشت فیلم، فیلمنامه و مخارج بالای گروه بازیگران ایستاد و بعد از این نتیجه خیره کننده و دروی جوایز اسکار دیگر واقعا توانست ادعای همیشگی‌اش یعنی «کسی که فیلم ساختن می‌داند، اوست» را ثابت کند.

این موفقیت به رشد کمی و کیفی کلمبیا منجر و تعداد فیلم‌های تولیدی کمپانی تا پایان دهه ۱۹۴۰ از چهار برابر مدت مشابه در دهه قبل نیز گذشت.

فرانک کاپرا که اینک ستاره بی‌چون و چرای کلمبیا بود به ساخت فیلم‌های درخشان خود ادامه داد. به فاصله کوتاهی او قسمت اول تریلوژی معروف خود را برای نمایش آماده کرد. آقای دیدز به شهر می‌رود (۱۹۳۶) یک کمدی-عاشقانه با بازی‌گری کوپر و جین آرتور بود. فیلم داستان مردی ساده دل و روستایی است که به ناگهان از عموی خود ارثی ۲۰ میلیون دلاری به ارث می‌برد. او با اصرار وکیل طمعکار عمویش به همراه ثروت بادآورده خود به شهر پرهرج و مرج نیویورک می‌آید و بلافاصله طعمه رسانه‌ها می‌شود. در این میان زنی خبرنگار با زیرکی و تغییر نقش به او نزدیک و درباره رفتار و روحیات خصوصی او مقاله‌های زیادی به چاپ می‌رساند تا سرانجام دستش رو می‌شود. آقای دیدز دلشکسته و غمگین از طمع کل شهر به ثروت او به افسردگی دچار می‌شود و تصمیم می‌گیرد کل پول‌ها را ببخشد که این بار اطرافیان، هراسان از این تصمیم او را به دادگاه کشانده و مدعی‌عدم سلامت عقل و توانایی او در نگهداری ثروت عمویش می‌شوند.

«آقای دیدز به شهر می‌رود» در نهایت به روال بسیاری از کارهای کاپرا به عاقبتی خیر و جریان لطیفی از عشق منتهی می‌شود. فرمولی آشنا که بار دیگر دل منتقدان و مردم را یک جا برد. بسیاری از ستون نویسان و منتقدان نام آشنا همچون گراهام گرین انگلیسی این فیلم را بهترین اثر زندگی فرانک کاپرا می‌دانند. «آقای دیدز…» اولین فیلم کلمبیاست که به تنهایی و بر خلاف سنت آن روزهای هالیوود بدون بسته‌بندی با سایر تولیدات عرضه و به راحتی به با پشت سر گذاشتن در یک شب اتفاق افتاد (۱۹۳۴) به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ کمپانی بدل شد.

«آقای دیدز…» در بسیاری از رشته‌ها نامزد جایزه اسکار شد اما در نهایت تنها دومین اسکار بهترین کارگردانی فرانک کاپرا را به همراه آورد. انجمن منتقدان نیویورک اما عنوان بهترین فیلم سال ۱۹۳۶ را به این افتخارات اضافه کرد.

سوپرمن و کلمبیا پیکچرز

در کلمبیا پیکچرز اوضاع به وخامت کشید

با وجود موفقیت‌های سینمایی، روابط بین کوهن و کاپرا رو به وخامت گرایید. شخصیت دیکتاتورمآب هری کوهن حتی گل سر سبد کمپانی را نیز بی‌نصیب نگذاشت. جرقه اصلی زمانی زده شد که کاپرا در زمان تعطیلات خود در لندن متوجه شد هری بی‌آن که او را در جریان بگذارد در حال کمپین برای یک فیلم کمدی به نام و کارگردانی اوست. فیلمی که به قول کاپرا در مقایسه با آثار قبلیش «بیشتر به یک تکه آشغال می‌مانست.»

کاپرای خشمگین به مقابله با این خبر پرداخت اما در کمال تعجب از سوی هری کوهن به گستاخی و نافرمانی متهم شد. هری یادآور شد که: با اینکه شاید بعضی‌ها فکر می‌کنند کلمبیا یعنی کاپرا اما در جریان باش که کلمبیا یعنی استودیوی هری کوهن!

کاپرای سرخورده خواستار لغو قرارداد و جدایی از کلمبیا شد. او شکایت خود را به دادگاه برد و جنگ و مرافعه قانونی تا ماه‌ها ادامه داشت اما وقتی هری او را مطمئن کرد که حتی در صورت جدایی کاری می‌کند که هیچکدام از استودیوهای بزرگ با او کار نکنند دست‌ها را به نشانه تسلیم بالا برد و مشغول ساخت باقی فیلم‌های مانده از قرارداد شد.

تاریخچه مارول و ظهور ابرقهرمانان | پیش به سوی بی‌نهایت

این دعواها اما روی نبوغ فیلمسازی کاپرا و نوار موفقیت‌های کلمبیا اثری نگذاشت و او در کلمبیا سه فیلم دیگر ساخت. افق گمشده (۱۹۳۷) نامزد بهترین فیلم سال شد اما فیلم نمی‌توان این را با خودت ببری (۱۹۳۸) نه تنها اسکار بهترین فیلم را برای کلمبیا به همراه آورد که برای سومین بار در عرض تنها ۵ سال اسکار بهترین کارگردانی را برای کاپرا به همراه آورد.

و در نهایت با ساخت آقای اسمیت به واشنگتن می‌رود (۱۹۳۹) همکاری کاپرا با کلمبیا به پایان رسد. این دومین قسمت از سه‌گانه معروف اوست و یک پایان با شکوه و پر سر و صدا به حساب می‌آید. فیلم درباره سیاستمداری جوان با بازی جیمز استوارت است که سودای سناتوری در سر دارد اما هنگامی که برای کارآموزی وارد واشنگتن می‌شود به عمق فساد سیاسی در پایتخت پی برده و صحن کنگره را به محلی برای افشای آن تبدیل می‌کند.

موضوع حساس فیلم آن را به سرعت به موضوعی داغ در آمریکا تبدیل کرد. بسیاری از سناتورها کلمبیا را به خراب کردن وجهه آمریکا متهم کردند و خواستار تعلیق زودتر از موعد نمایش آن خصوصا در اروپا شدند؛ گرچه فیلم اساسا در آلمان نازی، ایتالیای موسیلینی، اسپانیای فرانکو و شوروی استالین اجازه پخش پیدا نکرد.

«آقای اسمیت…» با ۱۱ نامزدی و ۱ اسکار و فروش خیره کننده ۹ میلیون دلاری یک پایان مناسب برای دهه‌ای پر افتخار در تاریخ استودیوی فیلمسازی کلمبیا بود.

مراسم تشییع رییس کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز در دهه ۴۰  همچنان رو به بالا

کلمبیا این سال‌ها با ذخیره مالی حاصل از موفقیت‌های خیره کننده یک دهه اخیر خود مرتعی ۸۸ هکتاری در بربانک کالیفرنیا را به مقر دائمی خود تبدیل کرده بود و به خاطر استقامت و انضباط مالی برخلاف استودیوهایی چون فاکس قرن بیستم و پارامونت دارای وجهه‌ای خوشنام در وال استریت بود.

با بالا آمدن افق دهه ۴۰ اما بوی اوضاع جهان ناخوشایند و شعله‌های جنگ جهانی دوم در آستانه زبانه کشیدن بود. همچنان که توجه دنیا به سوی سیرکی غمناک به نام جنگ کشیده می‌شد، کلمبیا می‌دانست این به معنای کاهش در تعداد تماشاچی داخلی و از دست دادن بسیاری از بازارهای خارجی است بنابراین سیاستی جدید در پیش گرفت و هرم تولید کمپانی با جایگیری محصولات ممتاز در بالا و تولیدات سریالی و فیلم‌های نازل یا اصطلاحا B-Movieها در پایه باز طراحی شد.

البته کلمبیا در کنار فیلم‌های فاخری که این اواخر روانه سینماها کرده بود از دیگر بازارها غافل نمانده بود. طبعا در آن دوره فیلم‌های وسترن یکی از علاقه مندی‌های تماشاچی آمریکایی بود و «چارلز استارت» ستاره محبوب کلمبیا در این ژانر به تنهایی در طول ۱۷ سال در ۱۳۱ فیلم وسترن بازی کرد.

در این دوره نسبت تولید فیلم فاخر به فیلم‌های نازل در کلمبیا یک به ۱۰ بود اما به لطف سیستم کارآمد تعمیر و نگهداری کلمبیا، بسیاری از فیلم‌های کم بودجه نیز ظاهری شیک و پرخرج داشتند. آن‌ها تحت نظارت وسواس گونه هری کوهن به دقت از ماکت‌ها و ست‌های دکور فیلم‌های بزرگ و پر زرق و برق خود مراقبت و با دستکاری ظاهر آن‌ها در مابقی پروژه‌ها استفاده می‌کردند.

روزگار اما گردشی دیگر داشت و هیچ بزکی روی چهره به سرعت در حال تغییر جهان اثرگذار نبود و کلمبیا نیز چاره‌ای جز هم‌نوایی با این موج نداشت.

لوگوهای کلمبیا پیکچرز در گذر زمان

پایانِ کلمبیا پیکچرز با فروش سهام به سونی

در پایان بررسی پرونده کلمبیا پیکچرز به زمان مرگ هری کوهن مدیر این مجموعه می‌رسیم و اینکه با یک فاصله‌ای سهام این کمپانی به سونی ژاپن فروخته می‌شود تا پرونده کلمبیا بسته شود.

کلمبیا پیکچرز که اوایل به استهزا و با توجه به اسم اختصاری اولیه‌اش Corned Beef & Cabbage به معنی گوشت گاو نمک زده و کلم! نامیده می‌شد راه سخت و طاقت فرسایی پیمود تا دهه ۴۰ یکی از پنج قدرت برتر سینما باشد. گرچه مرور تاریخی به درازی یک قرن می‌تواند مدت‌ها به طول بیانجامد، اما مجال این مقاله بیش از نیست و مجبوریم راه مانده تا عصر معاصر را با سرعت بیشتری طی کنیم.

با خروج فرانک کاپرا به عنوان کارگردانی صاحب‌نام و کسی که بیشترین افتخارات کمپانی در یک دهه اخیر را به ارمغان آورده بود، پیش بینی سقوطی آزاد امری دور از ذهن نبود، اما کلمبیا نشان داد تمام تخم مرغ‌های خود را در سبد کاپرا نگذاشته بود.

کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز و سرمایه گذاری در بخش‌های دیگر

کلمبیا در این سال‌ها در کنار فیلم‌های بلند به خوبی در بخش‌های مختلف دیگری سرمایه‌گذاری کرده بود. واحد تولیدات کوتاه کمپانی نیز با بسیاری از کمدین‌ها از جمله باستر کیتون قرارداد داشت و کمدی‌های کوتاه یکی از مواد اصلی بسته‌های تولیدی بود. یکی از موفق‌ترین کمدی‌های کلمبیا مجموعه ۱۹۰ قسمتی «سه کله پوک» بود که از ۱۹۳۴ تا ۱۹۵۷ به مدت ۲۳ سال به طور مداوم تولید شد.

واحد تولیدات کوتاه کمپانی با بسیاری از کمدین‌ها از جمله باستر کیتون قرارداد داشت و کمدی‌های کوتاه یکی از مواد اصلی بسته‌های تولیدی بود
«سه کله پوک» مجموعه‌ای از آیتم‌های کمدی اصطلاحا «بزن، بکوب» یا همان SlapStick بود. ژانری مبتنی بر جنجال، زدوخورد و سروصدا که در آن از برخوردهای عجیب‌وغریب و شوخی‌های فیزیکی به شکلی اغراق‌آمیز استفاده می‌شود و چارلی چاپلین و لورل و هاردی از سردمداران آن هستند.

کلمبیا از این آیتم‌ها به عنوان گوشت محصولات خود استفاده می‌کرد و آن را در لا به لای تولیدات اصلی خود به سینماداران می‌فروخت. نکته جالب اینجاست که «سه کله پوک» از همان اوایل به یکی از محبوب‌ترین کمدی‌های عصر خود تبدیل شد، اما هری کوهن هیچگاه این این موضوع را بازیگران آن در میان نگذاشت!

جمله معروفی از او مکررا در تاریخ نقل است که: «The market for comedy shorts is dying out, fellas» بازار کمدی‌های کوتاه رو به موته رفقا!

او با این شیوه هیچگاه ارزش واقعی «سه کله پوک» برای کلمبیا را لو نداد و بازیگران آن نیز از بیم بیکاری در تمام این ۲۳ سال هیچگاه تقاضای افزایش حقوق یا سهم خواهی بیشتر نکردند!

اما یکی از حساب شده‌ترین استراتژی‌های کلمبیا در دوره جنگ جهانی دوم و پس از آن سریال‌سازی بود. ساخت سریال خصوصا از روی کمیک استریپ‌ها یکی از علاقه مندی‌های جدی کلمبیا به حساب می‌آمد. به لطف همین علاقه مندی، محبوب‌ترین و شناخته شده‌ترین شخصیت‌های جهان در ژانر ابرقهرمان روی پرده‌های نقره‌ای سینما آمدند؛ بت من و سوپرمن!

پوستر لورنس عربستان از تولیدات کلمبیا پیکچرز

کلمبیا پیکچرز و ورود به دنیای دی سی

بت‌من و سوپرمن اولین بار در مجلدات دی سی کامیک DC Comic خلق شدند. دی سی کامیک یکی از بزرگترین و قدیمی‌ترین ناشران کتاب‌های کامیک در دنیاست و نطفه بسیاری از ابرقهرمانان شناخته شده در فرهنگ بصری جهان در کتاب‌ها و مجله‌های این انتشاراتی بسته شده است.

سال ۱۹۴۳ کلمبیا برای اولین بار مجموعه سیاه سفید ۱۵ قسمتی از ماجراهای بت‌من را آماده پخش کرد. مجموعه‌ای که پرخرج‌ترین سریال کلمبیا تا آن زمان بود و البته به موفقیت و توجه ویژه‌ای دست پیدا کرد. این موفقیت چند سال بعد منجر به ساخت ادامه ۱۵ قسمتی دیگری به نام «بت‌من و رابین» و مجموعه دیگری به نام «سوپرمن» باشد. گرچه این دو مجموعه پایان کار کلمبیا با این شخصیت‌ها بود اما اثری به جا گذاشت که از آن زمان تا بعد از هزاره دوم این ابرقهرمان‌ها همچنان جزئی ثابت از ذائقه تماشاچیان باشند و هر از گاهی سر از پرده‌ها درآورند.

کلمبیا با این سیاست‌ها دهه ۴۰ را به خوبی پشت سر گذاشت، هر چند بخت یار آن‌ها نیز بود چراکه در ۱۹۴۸ دیوان عدالت آمریکا در جهت مبارزه با تمرکز سرمایه در استودیوهای بزرگ و به طبع آن از بین رفتن بازار رقابتی قانون مهمی موسوم به «مورد ۱۹۴۸ پارامونت» را به تصویب رساند که یکی از مهم‌ترین مواد آن الزام استودیوهای فیلمسازی به منحل کردن سیستم زنجیره‌ای تولید و پخش فیلم بود. بدین معنا که این کمپانی‌ها دیگر نمی‌توانستند مالکیت زنجیره‌ای سینماها را در اختیار داشته باشند و این برای کلمبیایی که هیچگاه سالن سینمایی در اختیار نداشت و برای پخش تولیدات خود همیشه در رقابتی بی‌امان بود فرصتی طلایی، رسیده از آسمان بود! چنانچه می‌خواهید درباره روند تصویب این قانون بیشتر بدانید به قسمت چهارم مرور تاریخچه کمپانی پارامونت به قلم همین نگارنده مراجعه فرمایید.

زمانی که فیلم ها در نوار وی اچ اس پخش می شد از تولیدات کلمبیا پیکچرز

مرگ جک کوهن و روزهای تلخ کلمبیا پیکچرز

روزهای خوش اما دوام چندانی نداشت و مرگ به قافله خانواده کوهن‌ها زد. جک کوهن در ۱۹۵۶ درگذشت. با وجود آن که دو برادر در جنگ و مرافعه‌ای همیشگی بودند، اما مرگ جک برای هری ضربه‌ای غیرقابل تحمل بود و او تنها ۲ سال بعد به برادرش پیوست.

با مرگ هری کوهن فصلی بلند از دفتر تاریخ کلمبیا بسته می‌شود. هری همانطور که در جای جای این مقاله ذکر شد شخصیتی عجیب، کاریزماتیک و دیکتاتورماب داشت و کلمبیا را با تکیه بر همین روحیه بالا کشید. مردی که شیفته شخصیت دیکتاتور ایتالیا یعنی موسیلینی بود و برای آن که کنترل خود بر مراجعه کنندگانش را حفظ کند میز کارش ۲۰ سانتی متر بالاتر از مبل‌های دفترش تعبیه شده بود!

همو بود که با دخالت در جزیی‌ترین مسائل فیلم، کارگردان، نویسنده و بازیگران را دیوانه می‌کرد و آن‌ها را برای کنترل بودجه تحت شدیدترین فشارها قرار می‌داد و حتی در مقطعی برای کاهش مخارج، کلمبیا را به سوی ساخت فیلم‌های نوآر Noarهدایت کرد تا هزینه کمتری برای تجهیزات نوری بپردازد!

با این حال هیچکس نمی‌توانست منکر نقش قابل توجه او در کلمبیا، به اوج رساندن بسیاری از ستارگان و به طور کلی رشد صنعت سینما شود. کوهن آخرین بازمانده از نسل غول‌هایی چون «داریل زانوک» و «لوئیس بی‌مایر» و مردی بزرگ بود و مراسم تدفینش به خوبی موید این ادعا شد. تاریخ نویسان نقل می‌کنند که خاکسپاری هری کوهن یکی از بزرگترین مراسم‌هایی است که هالیوود تا کنون به خود دیده است و هر کس که نامی در این صنعت داشت برای بدرقه او حاضر شد.

بعد از مرگ کوهن، کلمبیا تا مدت‌ها در گیجی فقدان او به سر برد و برای اولین بار در تاریخش ترازنامه‌های مالیش قرمز شد. برادران کوهن فلسفه ساده‌ای داشتند که جواب می‌داد. فلسفه‌ای که هری آن را اینطور تعریف می‌کرد: «هر جمعه درهای استودیو باز می‌شه و ما یه فیلم رو تو خیابون گوور Gower پرت می‌کنیم. ما سالی فقط یه فیلم خوب می‌سازیم و سینمادارها نمیتونن اونو داشته باشن مگه بقیه آشغال‌هایی که می‌سازیم رو بخرن!»

کمپانی یونیورسال چگونه شکل گرفت؟ | ابر کمپانی سرگرمی‌ساز آلمانی – امریکایی

اما کلمبیا در دهه ۶۰ و ۷۰ همچون دیگر استودیوها به بنگاهی تجاری تبدیل شد و هنر جای خود را به بیزینس داد. این سال‌ها مجموعه‌ای است از دست به دست شدن‌ها توسط کمپانی‌های بی‌ربط و با ربط که بیشتر به بیزینس معاملات املاک می‌مانست. گرچه این موضوع رویه‌ای جهانی بود و ورود پول‌های کلان به این صنعت آن را ناگزیر به ورود حوزه‌های جدید اقتصادی می‌کرد. فیلمسازی در کلمبیا همچنان ادامه داشت و ستاره‌هایی چون لارنس عربستان (۱۹۶۲)، مردی برای تمام فصول (۱۹۶۶) و الیور (۱۹۶۸) همگی اسکار بهترین فیلم سال را از آن خود کردند.

و اما پرده آخر این نمایش در سال ۱۹۸۹ اتفاق افتاد و کوکاکولا که در این سال‌ها سهام کلمبیا را در اختیار داشت در یک نقل و انتقال پرسود و پر سر و صدا و در ازای ۳.۴ میلیارد دلار مالکیت کلمبیا را به کمپانی سونی فروخت تا از این پس تولیدات این استودیو تحت لوای این غول ژاپنی باشد. گرچه کلمبیا همچنان با نام و لوگوی خود به فیلمسازی می‌پردازد اما این لحظه وقت مناسبی برای گذاشتن نقطه پایان بر این داستان طولانی است تا بعدا ادامه مسیر را تحت نام کمپانی Sony Pictures ادامه دهیم.

کلمبیا بی‌شک یکی از بزرگان عصر طلایی هالیوود به شمار می‌رود. استودیویی که رستاخیزش از محله فقرای لس آنجلس تا استودیوهای بزرگ کالیفرنیا و لوگوی بانوی آزادی مشعل به دستش در پیشانی فیلم ها، نماد غرور ملی و تجلی رویاهای آمریکایی در آن سرزمین و یادآور بسیاری از خاطرات فرهنگی مشترک در سراسر جهان است.

تندیسی از نماد شرکت کلمبیا پیکچرز

اشتراک گذاری

اینجا نظر بدهید