انتخاب سردبیرسینمای ایران

پایان­‌بندی، گره­‌افکنی و برقراری تعادل ثانویه در آثار جشنواره چهل‌ودوم

پایان‌بندی در فیلم تمساح خونی

نما۳۰ | مهران صفرخانی: پایان­‌بندی شاید دشوارترین مرحله در فرایند نگارش یک فیلمنامه باشد. نویسندگان در آغاز نگارش یک متن اغلب تعادل اولیه‌­ای را بر هم می­‌زنند و بعد از طریق شخصیت­‌پردازی و شکل‌گیری کشمکش میان شخصیت­‌ها، ایده‌­هایی را برای رسیدن به تعادلی ثانویه مطرح می­کنند. آغاز نگارش یک متن بیشتر فرایند وارد کردن است؛ وارد کردن شخصیت­‌ها، اطلاعات و ایده­‌ها. میانه­‌های متن محل پرداخت به آن‌چه وارد شده و پایان­‌بندی متن جای جمع­‌بندی آن‌چه تاکنون روی کاغذ آمده و رسیدن به تعادلی ثانویه است. نویسندگان با رویکردی پرسش­گر به جهان متنشان در پی یافتن چگونگی رسیدن به این تعادل هستند. در پایان هم متن‌شان بالاخره به نوعی از تعادل ثانویه می‌رسد. گاهی این رسیدن به تعادل دوباره ناشی از حل شدن کامل مسئله یا مسائل متن است. گاهی هم حل نشدن مسائل قرار است در پایان ما را به معنا برسانند. در جشنواره فجر چهل‌ودوم هم فیلم­‌ها در پایان­‌بندی به گونه­‌های مختلف عمل کردند. صرف نظر از چگونگی برخورد با مسائل در فیلمنامه‌ها و رسیدن به گره‌گشایی نهایی برخی این تعادل را برقرار کردند، برخی مسئله­‌ای را که در نیمه اول فیلمنامه شخصیت­‌ها با آن روبه‌رو بودند، به حال خود رها کردند و مسئله‌­ای دیگر را در پیش گرفتند و تعادلی از جنسی دیگر در جهان متن‌شان برقرار کردند.

در تابستان همان سال به گفته راوی فیلم همه چیز از یک سرقت شروع می‌­شود و مسئله محوری متن می­تواند این باشد که سارق مورد نظر کیست و دیگر شخصیت‌­ها با این سرقت چگونه برخورد می­‌کنند. فیلم محمود کلاری که در روایت خود از حضور راوی بهره برده است، در پایان به این مسئله از متن پاسخ می­‌دهد و ضمن مشخص کردن هویت سارق از بی­‌گناهی شخصیت پسر پرده برمی‌­دارد. ضمن این‌که تأثیر این اتفاقات را بر آدم‌­های متن به ما نمایش می­‌دهد. شخصیت­‌ها در پایان به تعادلی می‌­رسند که نقطه صفر است و جایی شبیه به همان تعادل اولیه است، اما آن‌چه در طول فیلمنامه بر آن­‌ها گذشته، قرار است برای همیشه نسبت آن‌­ها را با یکدیگر دستخوش تغییراتی کند.

دردو روز دیرتراصغر نعیمی مسائل در دل خود متن زاده می‌­شوند. در ابتدا دختر و پسری داریم که می‌خواهند مهاجرت کنند و هیچ تصمیمی برای بچه­‌دار شدن در زندگی زناشویی خود ندارند، اما بعد به اصرار خانواده و شرطی که پدر دختر برای تقسیم میراث خانوادگی می­گذارد، تصمیم به فرزندآوری می‌­گیرند، اما بعد از چند بار تلاش نافرجام متوجه می‌­شوند که دختر نمی‌تواند بچه‌دار شود و حالا باید در پی درمان باشند. در این بین راه‌­های مختلفی را امتحان می­‌کنند و بچه­‌دار می‌­شوند، اما دیر؛ دو روز بعد از مرگ پدر. یعنی خبری از ارث و میراث نخواهد بود. حالا در پی خلاص شدن از بچه هستند، اما در این راه هرچه می‌­کنند، جواب نمی­‌دهد و نهایتاً دلشان به دل کودک هنوز متولد نشده بند می­‌شود و تصمیم می‌­گیرند نگهش دارند. در پایان هم بچه به دنیا می‌­آید و دختر و پسر به ارث و میراثی که صحبتش شده بود، می­‌رسند. آن‌­ها متوجه می‌­شوند که پدرشان قبل از مرگ وصیت کرده آن­‌ها هر زمان صاحب فرزند شدند، میراثش به آن­‌ها تعلق بگیرد. در این میان مسئله مهاجرتشان به حال خود رها می‌شود. مسئله پول‌هایی که بهره‌ای گرفته بودند، ناتمام می‌ماند و تنها مسئله‌ای که در آن به تعادل می‌رسند، رسیدن به ارث و میراث پدر دختر است. که این رهاشدگی به‌خودی‌خود باعث شده فیلمنامه درنهایت از انسجام کافی برخوردار نباشد.

ظاهر حسین عامری یکی از ساده­ترین و در عین حال درست­‌ترین فیلمنامه­‌های جشنواره امسال را از منظر ساختاری دارد. وقایع فیلم در زمان جنگ تحمیلی در جایی در شمال ایران اتفاق می‌افتد. فیلم ظاهر با مقوله جنگ به ‌عنوان مسئله برخورد نمی‌کند. او جنگ را جزئی از ورودی‌های فیلم و بخشی قدرتمند از جهان متنش می‌داند. قرار هم نیست شخصیت‌ها در پایان جنگ را حل کنند، یا به آن پایان دهند، چون آن‌قدر بزرگ است که حل آن از عهده شخصیت­‌های جهان متن خارج است. اما عامری از این روایت در پی شکلی از زندگی در زمان جنگ است. پسر و دختری که دل‌باخته یکدیگر می­‌شوند. زوجی که صاحب فرزند می­‌شوند و زوج کهن‌سالی که با تمام سختی­‌های زندگی در کنار یکدیگر عاشقانه به زیستن خود ادامه می­دهند. در پایان فیلم پسر دل‌باخته می­‌میرد، اما ردی از خود در جهان باقی می­‌گذارد. مثل خانه‌­ای که برای پیرمرد و پیرزن ساخته و دختری که دل‌باخته خود کرده و بهترین دوستش که حالا می‌­تواند پیش خانواده و فرزندانش باشد و البته فرهنگ کمک کردن و ایثار که در سکانس پایانی فیلم به سراغ آن می­رود. ظاهر روایتی است درباره تمام عاشقان و معشوقانی که جنگ آن‌ها را از هم جدا کرده است.

تمساح خونی جواد عزتی شروع درخشانی دارد. در فضایی کمدی و طنزآلود با دو جوان روبه‌رو هستیم که می‌خواهند از فرصتی که برای ثروتمند شدن با آن روبه‌رو شده‌اند، نهایت استفاده را ببرند. اما در ادامه، قرار است موانعی بر سر راه آن‌ها قرار بگیرد. در پایان همه اتفاقاتی که شخصیت‌ها از سر می‌گذرانند، تمساح خونی در پایان­بندی­اش رویاهای دو جوانی را که می­خواستند یک‌شبه پول‌دار شوند، بربادرفته می­بیند. آن­ها حالا باید همان‌طور یک‌شبه ضرر مالی‌ای را که باعثش شده­اند، جبران کنند. فیلم در فرایند گره‌افکنی و گره‌گشایی تا نزدیکی‌های پایان عملکرد قابل قبولی دارد، اما در گره‌گشایی نهایی، شخصیتی که قرار است در پایان تعادل را برقرار کند، به یک‌باره در روایت ظاهر می‌شود و سپس با حضور او در چند سکانس پایانی همه چیز به تعادل می­رسد و شخصیت‌ها در شکل‌گیری این پایان‌بندی نقش چندانی ندارند و بیشتر گرفتار نوعی جبر از جهان متن هستند.

درشکار حلزون محسن جسور، از قرار معلوم با زنی مواجه هستیم که به قول خودش همسرش به خاطر یک بی‌احتیاطی به زندان افتاده و حالا او باید بتواند در غیاب همسر از پس خرج و مخارج زندگی خودش و تک‌فرزندش و مادرش بربیاید. از قضا در این‌جا هم فرزند خانواده ناشنواست و باید کاشت حلزون انجام دهد. بگذریم از این‌که از میان این همه پرنده چرا شخصیت زن اول فیلم جرجیس را انتخاب می­کند و تصمیم می­گیرد تن به محرمیت به پیرمردی بدهد که از قضا او هم خودش یک قاضی است که سال‌ها قبل حکم اعدام پدر همین زن را در زمان کودکی صادر کرده. در شکار حلزون سفره‌ای از پیرنگ‌ها و قصه‌های روان پهن شده، اما پرداخت درست و مناسبی به هیچ‌کدام از آن‌ها صورت نگرفته و هیچ‌کدام هم به‌درستی به سرانجام نمی‌رسند و به‌اصطلاح سفره‌ای داریم که پهن شده، رنگارنگ و پر و پیمان هم هست، اما جمع نمی‌شود. به هر تقدیر و درنهایت نمی­فهمیم نویسنده فیلمنامه دقیقاً چگونه و با چه مکانیسمی، گره‌های داستان را باز می­کند و کار را به تعادل می‌رساند. همسر زن آزاد می­شود و او به درخواست پیرمرد که هرگز نمی­فهمیم واقعاً عاشق زن است، یا از روی ترحم و پدرانگی این کارها را برای زن می­کند، دوباره به زندگی با همسرش بازمی­گردد.

در فیلم بی‌­بدن مسئله طرح‌شده از ابتدا و مسائلی که از دل آن زاده شده­اند، به طور کلی در پایان متن حل می­شوند و تعادلی ثانویه ایجاد می­شود. این تعادل ثانویه با قصاص قاتل داستان، پایان تلاش­های نافرجام پدر او برای بی‌گناه جلوه دادن فرزندش و رسیدن اولیای دم مقتول به خواسته­شان ایجاد می­شود. اگرچه معمایی بی‌پاسخ در پایان فیلمنامه برای پدر و مادر مقتول باقی می­ماند؛ این‌که دخترشان چه بلایی به سرش آمده و الان جنازه­اش کجاست. البته فیلمنامه در فرم خود در این مورد در پایان‌بندی مخاطب را با پسر و شریک جرم او یعنی پدرش هم‌راز می­کند و اگرچه اولیای دم متوجه نمی‌شوند چه بر سر دخترشان آمده، اما مخاطب این را می‌داند. در این‌جا فیلمنامه‌نویس می‌توانست از نوعی ابهام در دست داشتن پدر قاتل در جهت قوام بخشیدن بیشتر به درام و هرچه هولناک‌تر کردن برخی لحظات آن بهره بیشتری ببرد، اما انتخاب او این بود که راه دیگری را در پیش گیرد و ابهامی باقی نماند.

بهشت تبهکاران مسعود جعفری جوزانی اگرچه مسئله اصلی‌­اش به شکل واضحی مشخص نیست، اما اگر اتفاقی که در بدو شروع فیلم می­افتد، یعنی قتل احمد دهقان را به ­عنوان نقطه­ عطف دوم متن در نظر بگیریم، در پایان به یک نقطه تعادل می­رسیم. شخصیت اصلی فیلم که در قتل نقشی نداشته، بی­گناه قصاص می­شود و فیلم به پایان می­رسد. اگرچه فیلمنامه در پرداخت به برخی موقعیت‌ها و شخصیت‌ها دچار سطحی‌نگری است، اما در پایان تقریباً همه مسائل متن که با وجود شخصیت حسن جعفری معنا پیدا می‌کردند، با مرگ او مختومه می‌شوند و حل‌نشده باقی می‌مانند و از این منظر به نوعی تکلیفشان در جهان متن مشخص می‌شود.

صبحانه با زرافه­‌های سروش صحت در میان فیلم‌های جشنواره امسال فیلمنامه‌ای دارد پر از خرده‌مسئله که به بهترین شکل ممکن هم پرداخت شده‌اند. البته یک مسئله اصلی در فیلمنامه وجود دارد که در نیمه اول بعد از اتفاقی که برای شخصیت داماد می‌افتد، در طول متن تولید می‌شود. داماد باید سرحال و سرپا شود و به مراسم عروسی برگردد. که البته این مسئله حل نمی‌شود و شخصیت داماد تازه بعد از گذشتن یک شب از مراسم عروسی به هوش می­آید. در این‌جا باز هم فیلمنامه با همان خرده‌مسئله‌هایش پیش می‌رود و مسئله کلان دیگری که در نیمه دوم و در پایان در پی یافتن پاسخ برای آن است، تغییر نسبت آدم‌هایش با هم است و با دیگر شخصیت‌های غایب متن- مثلاً زنان متن- و در مرتبه‌ای والاتر، از همه مهم‌تر تغییر نسبت آن‌ها با جهان متن. آن‌ها قرار است از دل وقت گذراندن با یکدیگر و اتفاقاتی که میانشان می‌افتد، در پایان بینششان تغییر کند و نسبتشان با جهان متن دست‌خوش تغییراتی شود. نویسنده در این میان از عنصر غافل‌گیری و حضور مرگ به عنوان مؤلفه‌ای مهم در پایان‌بندی درام، گره‌گشایی و شکل‌گیری معنای فیلم بهره می‌برد.

در فیلم مجنون، مهم‌ترین مسئله در فیلمنامه عملیاتی است که قرار است شهید زین‌الدین و گروهش انجام دهند. مجنون هرچه جلوتر می‌رود، با فیلمنامه‌ای پخته‌تر روبه‌رو هستیم که در گره‌افکنی و گره‌گشایی با انسجام بیشتری نسبت به ابتدای فیلمنامه عمل می‌کند و در به کمال مطلوب نزدیک‌تر کردن لحظات مهمش عملکردی قابل دفاع دارد. در پرده پایانی فیلمنامه هم قهرمانان فیلم موفق می‌شوند پس از عملیاتی چندمرحله‌ای و دشوار در جنگی نابرابر پیروز شوند و جزایر مجنون را از نیروهای بعث باز پس بگیرند. در پایان مجنون، اگرچه متن به نقطه تعادل می‌رسد، اما این تعادل یک تعادل جدید است و تعداد زیادی از شخصیت‌های جذاب و الهام‌بخش فیلم دیگر در جهان آن حضور ندارند.

در پروین محمدرضا ورزی که نگاهی دارد به بخش‌هایی از زندگی پروین اعتصامی، بیشتر با خرده‌مسائلی روبه‌رو هستیم که شخصیت‌ها با آن‌ها روبه‌رو هستند. مثل مشکلات پروین در زندگی با همسرش که درنهایت منجر به جدایی آن‌ها می‌شود، یا دست‌وپنجه نرم کردن پروین با جامعه‌ای از شاعران که نمی‌توانند شکوفایی و پیشرفت او را ببینند، یا فرایند کنار آمدن او با مرگ پدر و در نهایت هم مبارزه او با بیماری‌اش و مرگ او. همه این‌ها اگرچه ارزشمند هستند، اما این‌جا هم با عدم پرداخت درست به شخصیت‌ها و موقعیت‌ها روبه‌رو هستیم. درواقع با این‌که لحظات مهم این بخش از زندگی پروین اعتصامی به‌درستی گلچین شده‌اند و چیدمانشان در متن درست به نظر می‌رسد، اما شخصیت‌ها در بسیاری از موقعیت‌های فیلمنامه اقدام خاصی برای حل مسائلشان نمی‌کنند. البته در معدود موقعیت‌هایی شاهد تلاش‌های شخصیت‌ها هستیم که به‌درستی در فیلم وجود دارد. مثلاً جایی که پدر پروین از او برای چاپ کتابش حمایت می‌کند، یا حتی نقطه‌ای از متن که پروین به دختر کولی کمک می‌کند، یا جایی که خانه همسرش را ترک می‌کند. با وجود این تلاش‌ها اما درنهایت همگی شخصیت‌ها در چنگال نوعی جبر و تقدیر گرفتار هستند. انفعال پروین و خانواده‌اش در مواجهه با اقدامات همسر او و در جایی دیگر انفعال مردی که در پایان فیلم دل‌باخته پروین شده در ابراز عشقش به او و درنهایت در نقطه پایانی باز شدن تمامی گره‌ها با مرگ شخصیت اصلی را می‌توان به‌ عنوان مثالی از این دست مطرح کرد.

فیلم نبودنت کاوه سجادی حسینی هم اگرچه در پایان متن را به تعادل می‌رساند- شخصی که غایب بوده، بازمی‌گردد و او همه آن‌چه را رخ داده، برای خانواده همسایه تعریف می‌کند تا از آن‌چه بر سر فرزندشان در حین مهاجرت آمده، باخبر شوند- اما سایه نوعی ساده‌اندیشی روی سر پلات فیلم سنگینی می‌کند. وقتی سجادی حسینی در پایان فیلمش پرده از راز اتفاقی که برای پسر خانواده همسایه افتاده بود، برمی‌دارد- البته این هم روایت یکی از شخصیت‌هاست که پرداخت کافی در متن به او نشده و نمی‌دانیم اصلاً از اساس چرا باید حرف او را باور کنیم- اما حرفی که مرد می‌زند، اگرچه در ساختار درست است و کارکرد دراماتیک دارد، اما از نظر شدت آن‌قدر محکم و قوی نیست، تا حدی که ما با خود می‌گوییم اصلاً چه لزومی داشت مرد از همان ابتدا خود را پنهان کند. او که نقشی در کشته شدن فرزند همسایه در کمپ مهاجرتی نداشت.

فیلم آبی روشن بابک خواجه‌پاشا اما شاید یکی از درست‌ترین پایان‌بندی‌های جشنواره را از جهت ساختار دارد.  شخصیت اصلی فیلم که در ابتدا در آستانه مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش- خادم شدن در حرم امام‌ رضا(ع)- قرار دارد، حالا باید با بخشی از زندگی گذشته‌اش که سال‌هاست آن را به حال خود رها کرده، روبه‌رو شود. در ابتدای فیلمنامه اتفاقی باعث برهم خوردن تعادل متن می‌شود. سرقتی اتفاق می‌افتد و یک نفر ظاهراً به قتل می‌رسد. شخصیت اصلی فیلم ما پس از کش‌وقوس‌های فراوان که نمی‌دانیم اصلاً برای چه دنبال این ماجراها افتاده، مشخص می‌شود در گذشته برادری داشته که به حال خود رهایش کرده و حالا پسر همان برادر است که سرقت را انجام داده و زمینه‌ساز مرگ انسانی دیگر شده. شخصیت اصلی فیلم وقتی می‌فهمد که عروس برادرش باردار است، تصمیم می‌گیرد قتل را خودش بر عهده بگیرد. در این نقطه از فیلمنامه، دیگر شخصیت‌های فیلم برای نجات قهرمان متن دست به اقدام می‌زنند و فیلمنامه در نقطه رسیدن شخصیت به آرزویش تمام می‌شود. فیلمنامه در پایان جهان معنایی‌اش را برای ما می‌بندد و همه چیز آن در ساختار درست به نظر می‌رسد. فقط کمی شتاب‌زدگی و سطحی‌نگری در پرداخت به بعضی موقعیت‌ها و برخی گره‌گشایی‌های آن دیده می‌شود که با تعمق بیشتر می‌توانستند پتانسیل‌های بالقوه فیلمنامه را شکوفا کرده و آن را به کمال مطلوبش نزدیک‌تر کنند.

آغوش باز بهروز شعیبی فیلمنامه‌ای دارد پر از مسئله‌های خرد و کلان که از پرداخت کافی و متمرکز برخوردار نیستند. کلان‌ترین مسئله متن شاید رفتن همسر شخصیت اصلی فیلمنامه باشد که قرار است موجب شود این شخصیت در شکل زندگی و رفتارش تجدید نظر کند. اگرچه تلاش‌‌هایی در این راستا در متن صورت گرفته، اما این تجدید نظر با انسجام درستی شکل نمی‌گیرد. در پایان‌بندی هم تمام مسائل خرد متن به حال خود رها می‌شوند و با بازگشت ناگهانی همسر شخصیت اصلی در آخرین سکانس- که گویا کلید همه مشکلات جهان متن در دستان اوست- همه مسائل به خوبی و خوشی حل می‌‌شوند. البته حتی قرار نیست این حل شدن را ببینیم. فقط آن‌ که رفته بود، حالا برمی‌گردد؛ بی دلیل و دلالت خاصی.

در نوروز سهیل موفق هم که فیلمی قابل احترام و تحسین از جهت رفتن به سراغ آیین‌های سنتی و ملی ایرانی است، در پایان، مسئله اصلی متن که نجات نوروز از دست اهریمن است، حل می‌شود. در پرده پایانی وقتی اهریمن کاملاً بر قهرمانان داستان چیره به نظر می‌رسد، عناصر و شخصیت‌های فرعی فیلمنامه به کمک شخصیت‌های اصلی فراخوانده می‌شوند و متن به نقطه تعادل خود بازمی‌گردد. در این‌جا هم ردپای نویسنده در این فراخواندن شخصیت‌ها به چشم می‌خورد و این اتحاد آن‌ها برخاسته از دل درام نیست.

در پایان متن و با توجه به آن‌چه تاکنون گفته شد، فیلمنامه‌های جشنواره امسال همگی تلاش‌های قابل دفاعی را در انسجام بخشیدن و گره‌گشایی نهایی و رساندن متن به تعادل ثانویه داشته‌اند و تقریباً همگی‌شان در چیستی این امر موفق بوده‌اند، اما به جز موارد معدودی بقیه در چگونگی رسیدن به تعادل ثانویه و گره‌گشایی نیازمند تعمق بیشتر و بهبود هستند./فیلم‌نگار

اشتراک گذاری

اینجا نظر بدهید